دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

خودكفایی جز در سایه تحول در علوم انسانی امكان تحقق نخواهد داشت
 
تا به استقلال اقتصادی و كفایت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی نرسیده ایم پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی در معرض آسیب قرار دارد، و این مهم جز در سایه تحول در علوم انسانی امكان تحقق نخواهد داشت.
خودكفایی جز در سایه تحول در علوم انسانی امكان تحقق نخواهد داشت
تا به استقلال اقتصادی و كفایت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی نرسیده ایم پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی در معرض آسیب قرار دارد، و این مهم جز در سایه تحول در علوم انسانی امكان تحقق نخواهد داشت.

به گزارش ایلنا به نقل از پژوهشكده تحول و ارتقا علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز، گرچه به نظر می رسد انقلاب اسلامی ایران از بحث امكان و ضرورت تحول علوم انسانی عبور كرده است لیكن همچنان دیدگاه هایی مطرح می شود كه حكایت از غیر ممكن بودن و غیر ضروری بودن تحول در علوم انسانی می نماید. اخیراً دكتر علی پایا كتابی تحت عنوان «علم دینی، علم بومی و علم اسلامی: محال اندیشی و دوراندیشی» منتشر كرده اند كه حاوی مجموعه ای از مقالاتی است كه به نحوی امكان و ضرورت تحول در علوم انسانی را زیرسؤال می برد. پایا معتقد است: علوم انسانی و اجتماعی با علوم فیزیكی و زیستی، بر این نكته تأكید می شود كه علوم انسانی و اجتماعی دارای خصلتی دوگانه اند: این علوم از یكسو «علم» محسوب می شوند و از سوی دیگر «فناوری» به شمار می آیند. این خصلت دوگانه موجب می شود كه امكان عام تولید فناوری های انسانی - اجتماعی ای بومی و حتی دینی موجود باشد. اما این نكه در عین حال در بردارنده دو نتیجه بسیار مهم است. نخست آنكه «علم دینی» یا «علم بومی» مفاهیمی سازگار نیستند. دیگر آنكه استفاده از امكان عامل تولید «فناوری های انسانی - اجتماعی بومی و یا احیاناً دینی» به منظور دستیابی به محصولات و فرآورده های خاص، نیازمند شناخت دقیق از ظرفیت ها و استعدادهای محیط ها و زمینه های معین است و در غیاب این درك دقیق، این احتمال قوت می یابد كه كوشش هایی كه در این قلمرو صورت می گیرد و سرمایه گذاری هایی كه به انجام می رسد، ضایع و تباه گردد، یا نتایج نامطلوب و خلاف انتظار ببار آورد.

آنچه در ادامه مطرح می شود یادداشتی است كه سیدمحمدرضا تقوی استاد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز و نظریه پرداز در حوزه علوم انسانی اسلامی برای اندیشیدن بیشتر در این خصوص نوشته است:

یك دیدگاه در علوم انسانی آن است كه «علوم انسانی در ایران هم مثل سایر علوم جهانی است، دستاوردهایش بشری است و به این ربطی ندارد كه منشأ آن كجاست». ضمن احترام به این دیدگاه، واقعیت این است كه مطالعه روند شكل گیری علم نشان می دهد كه حداقل در علوم انسانی تا چه حد منشأ و مبادی محقق و زمینه ها و بسترهای تاریخی اجتماعی در شكل گیری چنین دانشی نقش دارند. آنچه امروز در دنیا به نام علم مطرح است پارادایم ها و دیسیپلین های علمی است. تعدد و تنوع در پارادایم های علمی در علوم انسانی، حكایت از این مطلب دارد كه به مسائل واحد به شكل های متعددی می توان نگریست. در این صورت اولین سؤالی كه ذهن هر محققی را به خود مشغول می نماید این است كه كدام پارادایم و با چه ملاك صحتی را باید برگزید؟

پارادایم های علمی تنها مجموعه ای از تك گزاره ها نیستند، بلكه یك نظامواره با مبادی فكری، معرفتی و روش شناختی خاص خود هستند. هر نظامواره علمی وقتی می تواند به حیات علمی خود ادامه دهد كه از انسجام درون پارادایمی برخوردار باشد و بتواند به نیازهای محیطی خود پاسخ گوید، در غیر این صورت دیر یا زود منحل خواهد شد. اگر مدل كلان اقتصادی و فرهنگی ما با مدل های رایج در دنیا یكسان نیست، ما باید تدابیری می اندیشیدیم (و بیاندیشیم) كه چگونه می خواهیم با فشارهای اقتصادی و تهاجم فرهنگی دنیا مقابله نمائیم. تا وقتی كه به خودكفایی و استقلال اقتصادی و كفایت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی نرسیده ایم پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی در معرض آسیب قرار دارد، و این مهم جز در سایه تحول در علوم انسانی امكان تحقق نخواهد داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای اداره جامعه نیازمند یك سامانه تفكری بودیم كه از 3 خرده نظام، فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشكیل شده باشد. طبیعتاً این 3 خرده نظام هم بین خود و هم در درون خود باید دارای یك نظم و هماهنگی باشند. ما نیازمند نظریه ای در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی هستیم كه بتواند هم متناسب با نظامواره كل (تفكر برگرفته از اسلام) مملكت را اداره نماید و هم در برابر فشارهای بین المللی (تحریم های اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله نماید. خواص (حوزه و دانشگاه)، با تلاش های فردی (و به صورت جزیره ای)، درصدد دست یابی به چنین نظامواره هایی هستند و به موفقیت هایی نیز دست یافته اند اما كفایت نمی كند. اینك برای دستیابی به یك نظامواره منسجم برای حل مشكلات مملكت، خصوصاً در ابعاد اقتصادی و فرهنگی، باید تمام منابع و امكانات و استعدادهای مملكت بسیج شوند. حل مسائل پیچیده امروز جامعه بشری بدون داشتن یك منظومه فكری منسجم (نظامواره) ممكن نیست. نیز شكل گیری این منظومه فكری بدون داشتن تفكر سیستمی امكان پذیر نیست. به نظر می رسد به لحاظ تاریخی ما كمتر تجربه ""اندیشه ورزی"" به شكل نظامواره را داریم و بیشتر نگاه تك گزاره ای و جزئی داریم. نباید انتظار داشته باشیم كه دیگران این نظامواره را برای ما شكل دهند زیرا نه می خواهند و نه می توانند.

عاملی كه باعث ایجاد انقلاب اسلامی شد تفكر امام راحل با ویژگی نظاموارگی، قیام لله، برخورد درگیرانه (و نه سازشكارانهِ) جبهه حق با جبهه باطل بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای اداره جامعه، نیازمند یك سامانه تفكری بودیم كه از 3 خرده نظامِ فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشكیل شده باشد. امام راحل (ره) با نظریه ولایت فقیه به پاسخی برای خرده نظام سیاسی دست یافته بودند كه باعث پیروزی انقلاب و حفظ آن تا به امروز شده است. لیكن در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی، نظریه ای كه بتواند هم متناسب با تفكر برگرفته از اسلام، مملكت را اداره نماید و هم در برابر فشارهای بین المللی (تحریم های اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله نماید، وجود نداشت و تا به امروز هم ادامه دارد.

اشكال اصلی این است كه ما در یك بستر تاریخی اجتماعی (حداقل در علوم انسانی) به چنین دانشی دست نیافته آیم. راه ساده را انتخاب كرده از طریق انتقال دانش غرب می خواهیم به تمدن جدیدی برسیم و این نشدنی است. غرب بدون الگو این راه (تبدیل ایده های انسان به برنامه عملیاتی زندگی) را یافته است، و اگر در غرب این تجربه انسانی موفق شده است پس ما هم می توانیم متناسب با شرایط و ایده های خودمان آن را رقم بزنیم. اما نكته اصلی در انتخاب مسیر صحیح است: یك دیدگاه معتقد است كه ""با راه اندازی فرآیند علم مدرن"" باید به این هدف رسید و دیگری معتقد است به صورت خودجوش و از طریق ارتباط برقرار كردن بین خواست های نظری و واقعیات عینی سرزمینی خودمان، باید این بستر را فراهم نمائیم. این كه چرا در غرب ارتباط دانشگاه با نهادهای اجتماعی و صنعت با سهولت انجام می پذیرد و در ایران این اتفاق نمی افتد در حد بالایی مربوط به همین نكته است.

شاید تا مدتها دانشمندان تصورشان این بود كه آنچه در دنیای علم مطرح می شود عیناً حكایت از كشف عالم واقع می كند. اما به تدریج در دنیای مدرن این تصور فرو ریخت. بیش از نیم قرن است كه فلاسفه علم به این نتیجه رسیده اند كه دستاوردهای علمی دنیای مدرن، تنها نوع نگاه به پدیده ها نیست. ساینتیست ها نوعاً درگیر حل چالش های علمی زمانه خود هستند (و نوعاً درگیر مسائل بنیادی و فلسفه علم نیستند. علم مجموعه ای از تك گزاره ها نیست، بلكه علم یك نظامواره است. نظامواره علمی به صورت خلق الساعه و در خلاء به دست نمی آید بلكه حتماً متأثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است. در طول زمان متولد می شود و از طریق شكستن بن بست های پی در پی مسیر خود را هموار می نماید. هر دانشی در مسیر پیشرفت خود، علاوه بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی خود، حتماً بر یك مبناهایی استوار است از جمله: اهداف، غایات و خواسته های محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و ... و حتی نیازهای مقطعی و راهبردها حاكم بر نظام آموزشی یك كشور و....

آنچه در فرهنگ ما از انتقال دانش و تكنولوژی غرب اتفاق افتاده است پیوستن به جریان علم از نیمه راه و بلكه از اواخر راهی است كه جوامع پیشرفته از قبل متناسب با بسترهای تاریخی اجتماعی و هم متناسب با اهداف، غایات و مبادی فلسفی خود به عنوان یك نظامواره علمی تنظیم كرده اند، و صد البته كه این یك تجربه ارزشمند انسانی است كه باید حتماً از آن بهره كافی برد. ما در شرایط زمانی و مكانی ویژه ای هستیم كه با یك انتخاب جدی و تأثیرگذار روبرو هستیم: یا ادامه مسیر فعلی علم كه بسترهای آن فراهم است، اما معلوم نیست متناسب با نیازهای واقعی ما باشد را ادامه می دهیم؛ و یا بسترهایی كه علم متداول را مهیا كرده اند مطالعه می كنیم و می اندیشیم و آنها را متناسب با نیازهای خود مورد بازآزمون، واكاوی و تنظیم مجدد قرار می دهیم.

نكته قابل توجه و قابل استفاده از شكل گیری علم مدرن در غرب، این است كه بین فلاسفه و متخصصین علوم، ارتباط مناسبی برقرار گردید كه كلید حل این معمای عظیم گشت. بنابراین می توان آموخت كه برای فراهم آوردن یك بستر مناسب برای شكل دهی جریان علم، ما نیازمند نزدیكی هر چه بیشتر فرهنگ بنیادی و فرهنگ تخصصی در كشور هستیم. با توجه به این كه 1) علم مجموعه ای از تك گزاره ها نیست، بلكه یك نظامواره است. 2) نظامواره علمی به صورت خلق الساعه و در خلاء به دست نمی آید بلكه حتماً متأثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است، 3) چنین دانشی، در طول زمان متولد می شود و از طریق شكستن بن بست های پی در پی مسیر خود را هموار می نماید؛ بنابراین ما نیازمند آنیم كه ضمن ترسیم یك مسیر برای دستیابی به هدف، از نگاه تك گزاره ای و جزئی به امور، عبور كرده و تجربه ""اندیشه ورزی"" به شكل نظامواره را در درون خود گسترش دهیم.

برای دستیابی به یك نظامواره علمی جهت اداره كشور و متناسب با اهداف فاخر اسلامی، لاجرم باید مسیر مشخصی را طی نمود. دانش متداول، در مسیر پیشرفت خود، علاوه بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی خود، بر مبناهایی نیز استوار بوده است از جمله: اهداف، غایات و خواسته های محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و ... نیازهای مقطعی و راهبردهای حاكم بر نظام آموزشی جوامع غربی و....اندیشمندان علوم انسانی در غرب تا حد زیادی توانسته اند ایده های انسانی را پس از عبور از فراز و نشیب ها و حل چالش های فراوان پیش رو، متناسب با شرایط تاریخی اجتماعی آن سرزمین و هم خواست و اراده انسانی (سوبژكتیویته) تبدیل به یك مدل اجرایی-عملیاتی بنمایند.

بله بسیار جذاب است كه به صورت یكپارچه بخواهیم دانش غرب را مورد استفاده قرار دهیم اما می بینیم (حداقل در علوم انسانی) تأسیس این همه دانشگاه، به نسبت امكاناتی كه گذاشته ایم، موجبات رشد واقعی علمی ما را فراهم ننموده است، بلكه حتی در بخش هایی، موجبات سوء استفاده كاسب كاران را فراهم نموده است. در جامعه ما، تاكنون خواص (حوزه و دانشگاه)، درصدد دست یابی به علوم انسانی- اسلامی بوده و به موفقیت هایی نیز دست یافته اند اما برای دستیابی به دانشی كه قادر باشند در دنیای پیچیده امروزی، جامعه را اداره نماید و ما را به سمت اهداف فاخر ملی و اسلامی رهنمون شود، مسیر طولانی در پیش است. تذكرات مقام معظم رهبری در خصوص بها دادن به امر تحول در علوم انسانی و نظریه پردازی می تواند 2 راهكار اساسی برای حل این معضلات باشد.
منبع خبر:
ایلنا
   تاریخ: ۱۳:۰۲ - ۱۱/۱۱/۱۳۹۹   بازدید: ۱۳۳