دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳

همسران و دختران شهدا به همدلی و مشاوره نیاز دارند
 
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، وقتی با آقاشهاب، پسر ارشد شهید سلیم سالاری تماس گرفتیم، نمی دانستیم به این گرمی با ما برخورد می كند. وقتی شنید می خواهیم درباره پدر بزرگوارش با هم صحبت كنیم مشتاق تر شد و قرارمان را برای یك صبح بارانی و پاییزی تنظیم كردیم. هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه تهران را با آقای محسن باقری اصل (نویسنده و مستندنگار) به مقصد قم ترك كردیم.

خانواده شهید سالاری در خانه كوچك اما باصفایشان در حاشیه خط آهن و در محله ای آرام و تمیز، میزبان ما بودند و حدود یك و نیم ساعت درباره خودشان، تاریخچه خانوادگی و سیره و رفتار پدر بزرگوارشان برای ما صحبت كردند. آنچه در این چند قسمت می خوانید، متن بی كم و كاست این گفتگو است.

: كار را از یك جا باید شروع كرد دیگر...

شهاب: فعلا در فكرش هستم كه از این شغل بیرون بیایم و یك موقعیت بهتری برای كار پیدا كنم.

همسران و دختران شهدا به همدلی و مشاوره نیازدارند

: در چه زمینه مكانیكی كار می كردید؟

شهاب: فقط در بخش موتوری.

: كار موتور هر ماشینی؟ داخلی و خارجی؟

شهاب: نه، فقط ماشین های تولید ایران خودرو و سایپا.

: شكر خدا مشتری این كار هم الان زیاد است.

شهاب: بله، اما دست هم زیاد است؛ اگر بتوانم خانه را ببرم تهران، برای من، موقعیت كاری خیلی است كه بخواهم در تهران مشغول شوم. یك مدت هم شش هفت ماه در تهران شاگرد بودم. یعنی پادویی در تهران به شراكت در اینجا می ارزد؛ هم از نظر مشتری و هم از نظر درآمد. ولی این چند سال گرفتاری هایی پیش آمد و من مادرم اینها را نمی توانستم رها كنم، وگرنه موقعیت های شغلی خیلی خوبی در تهران بود.

: ولی تهران، آرامش اینجا را ندارد، ما خودمان كه تهران هستیم دوست داریم بیاییم قم زندگی كنیم، ولی كار و درآمد هم مهم است.

همسر شهید: ما این چند سال زندگی مان كُن فَیكون شد.

: بعد از شهادت آقاسلیم منظورتان است؟

همسر شهید: بله.

: الان دخترها چه كار می كنند؟

همسر شهید: دختر بزرگم الان ترم دوم پرستاری می خواند. دختر كوچكترم هم كلاس هفتم است.

: اینكه می گویید كُن فَیكون شد، برای چیست؟

همسر شهید: از نظر روحی خیلی بهم ریخته شدیم. الان كه الان است ما با شهادت آقاسلیم كنار نیامده ایم. به خدا تا همین دو سه هفته پیش پسرم می گفت ول كن، بس است دیگر، تمام شد رفت، چرا ول نمی كنی؟ نمی دانم؛ قدیم این روانشناسان اینقدر در برنامه های خانواده می گفتند اینقدر بچه ها و همسر را به خودتان وابسته نگه ندارید چون خدای نكرده یك اتفاقی بیفتد، ضربه می بینید، واقعا الان همین طور است، ما زیادی وابسته بودیم. هنوز من با شهادت همسرم كنار نیامده ام.

شهاب: حالا وابستگی هم به كنار، جنگ و شرایط جنگی خیلی به ما ضربه زد... مثلا اگر بابام اینجا بود، تصادفی می كرد، اتفاقی می افتاد، جلوی رویمان بود، قابل تحمل بود؛ این مفقودی پدر خیلیبه ما ضربه زد... چون یك صحبت هم رهبری داشتند ، نمی دانم مال زمان جنگ و دفاع مقدس بود یا الان، می فرمایند خانواده ای كه مفقود دارد، شرایط هر شبشان مثل این است كه رزمنده شان را دارند می فرستند به منطقه عملیاتی و شب قبل از عملیات است. یعنی هر شبشان انگار شب عملیات است.

: باز خدا را شكر كه پیكر ایشان پیدا شد، خیلی از خانواده ها هستند كه هنوز چشم انتظار هستند.

همسر شهید: بله؛ همین چند روز پیش، یكی از فاطمیون مشهد را آوردند.

: چه زمان جنگ و چه حالا در بین خانواده فاطمیون هم كه من می روم برای مصاحبه، هنوز هم یك تعدادی بلاتكلیف هستند و هیچ امیدی هم نیست كه پیكرشان برگردد...

شهاب: مفقودی، خیلی سخت است، باز هم پیكر بیاید خیلی بهتر است.

همسران و دختران شهدا به همدلی و مشاوره نیازدارند

: ما نزدیك به سیزده رجب، روز پدر، رفتیم برای مصاحبه با خانواده شهید خادم حسین جعفری كه سه تا دختر داشت؛ دخترش گریه می كرد و گفت مدرسه ما تكلیف داده اند كه با پدرتان عكس یادگاری بگیرید و بفرستید؛ بعد می گفت به ما یك مزار یادبود هم ندادند! ایشان هم جزو شهدای بصری الحریر بوده. ما همین خبر را جدای از گفتگوها، سریع منتشر كردیم و ییك از مسئولین ارشد نظام سریع پیگیر شدند و یك مزار در بهشت زهرا بهشان دادند. دختر شهید می گفت ما می خواهیم برویم یك جا بنشینیم و بگوییم اینجا مزار یادبود پدرمان است و هر هفته یك دلگرمی داشته باشیم. شهید، سه تا دختر داشت، واقعا یكی از یكی بهتر. ان شهید هم در اوج وضع خوب مالی همه اینها را گذاشته بود و رفته بود و بنده خدا هنوز پیكرش نیامده است و كلا هم ناامید بودند از اینكه پیكر پدرشان پیدا بشود. حالا الحمدلله تكلیف حاج آقا از این منظر مشخص شده. چه وقت هایی سر مزارشان می روید؟

شهاب: ما هر جمعه بعد از ظهر می رفتیم، حالا این چند وقته، این یكی دو ماهه، وسیله نبود و ما یك مقدار بنایی داشتیم و دیگه نشد مرتب برویم. حالا این هفته رفتیم تا هفته آینده. معمولا جمعه ها بعد از ظهر می رویم، پنجشنبه ها شلوغ است. یكی دو سال است من پنجشنبه نرفتم و نمی دانم؛ قدیم ها كه خیلی شلوغ می شد.

: بله، گلزار شهدا پنجشنبه شلوغ تر است، تهران هم همین طور است، پنجشنبه شلوغ تر از جمعه است. مزار حاج آقا در قطعه 31 است؟ همانجا كه همه فاطمیون كنار هم هستند؟

شهاب: بله، اولین قطعه است.

همسر شهید: آن طرفش زینبیون هستند، فاطمیون هم هستند، آن طرفش چند تا شهید از یمن خاكسپاری شده اند، همه با هم هستند.

شهاب: اصلا اول، مزار شهدای گمنام آنجا بود، آنجا 4، 5 شهید گمنام دارد.

همسر شهید: شما گفتید شهیدخادم حسین جعفری با اینكه وضع مالی خوبی داشتند ولی باز هم رفتند، حالا این گذشت و در دوران جنگ بود. حالا اینها هر چقدر ساپورت مالی بشوند كفایت نمی كند مگر یك عقیده محكم و یك باور پشتش باشد كه با این باور برود و بجنگد. مثلا همین عضوهای داعش را كه می گویند با وعده های مالی می روند و می جنگند، من می گویم حتی او هم كه عقیده اش نادرست است، فكر نكنم با اهداف مالی برود و جلوی تیر و تفنگ بایستد. او برای عقیده خودش می رود. آنقدر امكانات مالی را برای كی بگیرد؟ خودش كه دارد از بین می رود. یعنی حتی برای آن فرد، اگرچه هم با افكار نادرست، یك عقیده باید باشد كه آدم را ببرد جلو. اینقدر انگ زدند به فاطمیون، اینقدر گفتند كه گوش ما پر است؛ اول ها خیلی می شنیدیم و یك مقدار بهم اثر می گذاشت، اما الان دیگر می گویم اصلا بگذار بگویند!

: الان الحمدلله حقانیت مدافعان حرم روشن شده، من در همین گفتگوها یكی از سوالات مهمم همیشه همین بود كه شهید، وقتی كه رفت، در چه وضعیت مالی بود؛ و تقریبا 98 درصد اینها وضع مالی خوبی داشتند.

شهاب: حالا ما وضع مالی خوبی هم نداشتیم... همین اوضاع بود و وضعمان معمولی بود. ولیكن بابای ما رفت یعنی اعزام شد به جنگ، قبلش فكر می كنم وضع مالی ما بهتر بود و الان شرایطمان سخت تر شده.

همسر شهید: الان گفتنش درست نیست، اما باور می كنید ما حتی الان لباس هایی كه می پوشیم مال آن دوره است...

شهاب: جدا از این وضع گرانی ها و شرایطی كه الان هست، ولی آن موقعی كه بالاخره سوابق داشت، هم سرپرست كارگاه بود و دو سه برابر كارگر معمولی درآمد داشت.

: از شهدای فاطمیون كه رفتند، یكی بود كه در تجریش و نیاوران خانه سازی می كرد. همسر شهید می گفت ماشینی كه ما داشتیم، كسی از همسایه ها نداشت و موقعی كه همسرم می رفت به ماموریت سوریه، كسانی كه باهاش لج بودند می رفتند و ماشینش را خط می انداختند. یعنی چشم دیدن این را هم نداشتند. یا صاحبخانه اش می آید خیلی برخورد بدی با آنها می كند و می گوید شوهرت برای پول رفته شهید شده! خانه من را هم باید خالی كنید! بعد البته تنبیه می شود و دوباره سرشكسته می شود و بر می گردد. اما چه ایرانی چه افغان سركوفت ها آن موقع بود، ما هم می شنیدیم.

همسر شهید: الان هم هست.

شهاب: جاهایی بود كه نمی شناختند ما خانواده شهید هستیم، می رفتیم؛ می نشستم با طرف بحث می كردم، بعد از یك مدت، دیدم اصلا فایده ندارد.

همسر شهید: الان یك دفعه بنیاد شهید رفته بودم و حرف می زدم؛ گفتم اینقدر می آیند به ما انگ می زنند كه شما برای پول رفتید. بعد آن رئیس قسمتش گفت خانم ناراحت نباش، آن موقع به ما می گفتند برای تلویزیون رفته اید به جنگ، حالا شما خوب است كه مبلغ بالاتری برایتان می گویند؛ یك چیز دندان گیر می گویند، ما را می گفتند به خاطر تلویزیون می روند.

: آدم هایی كه حرف مفت می زنند همیشه بوده اند. ان شالله خدا به شما خیر بدهد... پس الحمدلله از نظر رابطه با بنیاد شهید مشكلی ندارید.

شهاب: یعنی همه همین طور هستند، ایرانی و افغان و دفاع مقدس و مدافع ندارد، یك حقوقی است و یك وام.

: در مورد شما بحث تابعیت هم هست.

شهاب: نه ما تابعیتمان سه سال پیش تقریبا تمام شد، از طریق خود سپاه و سازمان حل شده است.

همسران و دختران شهدا به همدلی و مشاوره نیازدارند

: یعنی الان شناسنامه دارید؟

شهاب: بله.

: این یكی از مشكلات اساسی فاطمیون است، اینكه حل شده، خیلی خوب است.

شهاب: بله، خدا را شكر آن حل شد.

همسر شهید: نمی دانم این در حیطه كار شما هست یا نه، گذشته از مسائل مالی (همه اش مالی نیست) من نمی دانم در همین مهاجران و پناهنده هایی كه می روند كشورهای دیگر، گذشته از مسائل مالی، یك حالت های مشاوره دارند، مثلا می آیند به اینها مشاوره می دهند از نظر روحی كه اینها در چه وضعیتی هستند؛ ولی مددكاری بنیاد یك دفعه نمی آیند پای حرف های ما بنشینند. فقط همانقدر كارشان این است كه می آیند سلام و خداحافظ، حالتان خوب است؟ چه كار می كنید؟ تمام می شود... آن هم سالی یك دفعه. اصلا نمی آیند مثلا نگاه كنند این بچه ها در چه وضعیتی هستند؟ این خانواده در چه حال است؟

: در مورد شهدای دفاع مقدس هم در این قضیه كوتاهی دارند، اما یك خدمات مشاوره ای دارند در مراكز درمانیشان كه از آن می توانید استفاده كنید.

همسر شهید: آن هم گرفتنش خیلی سخت است، اینقدر باید بروی، پشت سر هم انجام نمی دهند. مشاوره كه یك جلسه دو جلسه نمی شود، باید مثلا مدام باشد، یك كار همیشگی باشد. ما از این لحاظ در خانواده خیلی مشكل داریم.

: یعنی دختر خانم ها یا خودتان؟

همسر شهید: همه، خودم، همه یك طوری درگیر هستیم. یك حالت همیشگی باشد، خودشان بیایند نه كه ما برویم. نمی دانم البته ماكنش هست یا نه.

: بله حق شماست، به لحاظ روحی؛ همه چیز مادی نمی شود.

همسر شهید: من می شنوم آنهایی كه پناهنده شده اند، قشنگ می آیند و مشاوره می دهند، می گویم آنها كه مثلا یك كشور خارجی هستند و كلا رفته اند چنین برخوردی باهاشان می شود... اینجا یك دفعه از این برنامه ها در كارشان نیست. یك جایی را گذاشتند باید خودمان دنبالش بدویم.

: باید یك كسی در بزند بیاید داخل و پای صحبت شما بنشیند.

همسر شهید: اصلا باید در كنار ما باشد و خانواده را بشناسد.

شهاب: یعنی به صورت مددكاری، نه اینكه مشاوره و روانشناس، مددكار باید در ارتباط باشد، ولی متاسفانه اینها زیاد پیگیر نیستند. فكر می كنم بنیاد، با همه، سیستمشان اینطوری است.

: خود فاطمیون اینجا در این زمینه فعالیتی ندارد؟

شهاب: نه، اینجا دفتری هم نداشت، الان چهار سال است كه دفتر دارند. قبلش هیچی نبود فقط با رابط هایی كه داشتیم در ارتباط بودیم. جایی مستقر نبودند. الان مثل اینكه دارند اما ما نرفتیم پیش آنها، كاری پیش نیامده.

: یعنی ارتباطی ندارند؟ نمی آیند به شما سر بزنند؟

شهاب: نه.

همسر شهید: با یك حالت متعارف سالی یك بار، با یك حالت سركشی اداری ممكن است سری بزنند.

: تهران خیلی از دیدار با خانواده های شهدا را شهرداری انجام می دهد، یعنی شهرداریِ مناطق و ناحیه ها؛ نمی دانم اینجا شهرداری قم همچین كاری انجام می دهد یا نه؟

شهاب: نه؛ آخرین بار سركشی كه آمدند فكر می كنم دو سال پیش بود. نمی دانم؛ اول ها یعنی دو سه سال اول، خیلی میآمدند، یعنی هر روز ما نشسته بودیم منتظر بودیم یكی بیاید اما...

همسر شهید: بیشتر از نظر روانی می گویم كه فرزندان شهید ساپورت شوند. تازه بحث خانواده مدافعان حرم جداست، اینها بحث مهاجرتشان یك طرف است، خود مهاجرت می دانید برای آدم چقدر بار دارد؟ این وضعیت هم پیش بیاید، مشكلاتشان بیشتر می شود.

: آقا شهاب در شرف ازدواج هم هست دیگر؟

شهاب: بله، ولی بعید می دانم.

همسر شهید: از كسانی است كه اصلا مخالف صد در صد ازدواج است. بعد من خودم بعضی وقت ها شوخی می كنم می گویم پس خدا به من صبر بدهد با این وضعیت.

الان آدم های دور و بر را آدم می بیند، می ترسد. اینقدر آدم های ناسازگار زیاد شده اند كه ترس دارد.

همسران و دختران شهدا به همدلی و مشاوره نیازدارند

: همسر خوب هم هست، اقدام كنید ان شاالله به امید خدا به تعداد متأهلین اضافه شود. باز هم تشكر می كنم از شما كه ما را به خانه تان راه دادید و ما را با شهید سلیم سالاری آشنا كردید....

همسر شهید: ان شالله كه صحبت های ما مفید باشد...
منبع خبر:
دانشجو
   تاریخ: ۰۹:۴۰ - ۱۷/۰۹/۱۴۰۰   بازدید: ۲۰۶