دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳

توان یاب محله جوانمرد قصاب | برای دوباره ایستادن حمایت مان كنید
 
از كودكی عادت كرده اند روی پای خودشان بایستند. پاهای شان قوت و توان راه رفتن و حتی ایستادن ندارند، ولی غیرت شان باعث شده همپای هم برای تأمین زندگی و آینده «فاطمه» كوچولو زحمت بكشند.
جوانمرد قصاب همشهری آنلاین _ رابعه تیموری: «رقیه محمودی» و همسرش «مهران ستاری شادمان» پدر و مادر فاطمه هستند. آنها از نعمت داشتن پاهای سالم محرومند و دستان زحمتكش شان این كمبود را جبران می كند. رقیه شال گردن و كلاه و عروسك می بافد و مهران با سه چرخه اش در كوچه و خیابان آنها را می فروشد.

حیاط خانه كوچك است و خودرو به زحمت در آن پارك می شود، ولی سه چرخه قدیمی آقا مهران كه گوشه ای به دیوار تكیه كرده فضای زیادی را اشغال نكرده است. این سه چرخه تنها وسیله نقلیه خانواده آقا مهران است كه با آن راه های دور و نزدیك را طی می كنند. آپارتمان نقلی شان در طبقه دوم است و برای رسیدن به طبقه دوم باید یك پاگرد كوچك و چند پله كوتاه را طی كنی كه اگر سرپاباشی مسیر دشواری نیست، ولی وقتی قرار است با دست تنه ات را روی پله ها بكشی و پایین و بالا بروی به كوهنوردی شباهت دارد. آپارتمان شان پاكیزه است و در هر گوشه آن نشانی از سلیقه و كدبانوگری زنانه به چشم می خورد. از قابلمه كوچكی كه روی اجاق گاز قل می خورد بوی غذای جاافتاده بلند شده و در خانه پیچیده است.

اجاق گاز روی چهارپایه كوتاهی نصب شده تا «رقیه» خانم بتواند نشسته آشپزی كند. فقط شیر آب آشپزخانه بلند است و باید از چهارپایه خود را بالا بكشد و روی آن بنشیند تا به راحتی بتواند ظرف بشوید. حسابی تر و فرز است و با كمك دستانش به سرعت در آشپزخانه و پذیرایی می چرخد. فاطمه ریزه و فلفلی هم حواسش به مادر هست و اگر رقیه خانم به كمك نیاز داشته باشد می تواند روی كمك دختر شیرین زبانش حساب كند.



- عرق شرم بیكاری آقا مهران پیش از همه گیر شدن كرونا یك ساعت در خانه بند نمی شد و برای فروش عروسك ها و محصولات بافتنی همسرش با سه چرخه كوچه و خیابان های شهر را زیر پا می گذاشت، ولی حالا كرونا او را خانه نشین كرده است. آرام و محجوب صحبت می كند و وقتی صحبت بیكاری او و مشكلات زندگی به میان می آید، شرم نجیبانه ای روی صورتش می نشیند. مهران نوزاد نارس بوده و با بیماری «سی پی» (فلج مغزی كودكان) به دنیا آمده، ولی تا یك سالگی اش كسی متوجه بیماری او نشده است.

مهران تعریف می كند: «وقتی یك ساله بودم مادربزرگ مادرم متوجه دررفتگی لگن پای من شد و پایم را جراحی كردند. پزشك جراحم قبل از بازكردن گچ از ایران رفت و به دلایلی پاهای من یك سال در گچ ماند و وقتی از گچ در آمدند دفرمه شده بودند. چند سال بعد عمل جراحی دیگری داشتم تا بتوانم كف پاهایم را زمین بگذارم، ولی نتوانستم بایستم و برای همیشه از 2 پا فلج شدم.» همسر مهران سالم به دنیا آمده و در 2 سالگی بر اثر فلج اطفال توانایی راه رفتنش را از دست داده است. رقیه می گوید: «ما در تبریز زندگی می كردیم و خانواده ام بعد از بیماری من به تهران آمدند تا شاید بتوانند درمانم كنند.»

- گشت وگذار و كارآموزی در رعد الغدیر سكونت خانواده رقیه در تهران به درمان او منجر نشده، ولی به او كمك كرده روی پای خودش بایستد. او تعریف می كند: «بعد از چند بار جراحی و فیزیوتراپی با كمك بریس(وسیله ای برای كنترل حركات اندام آسیب دیده) توانستم راه بروم و در مدارس عادی درس بخوانم. وقتی دیپلم گرفتم با شراكت یكی از دوستانم فروشگاه لباس راه انداختم و كار می كردم. آن زمان در یكی از محله های اسلامشهر زندگی می كردیم، اما مجبور شدیم به محله دیگری برویم و من كارم را از دست دادم.»رقیه تا آن زمان با معلولان برخورد زیادی نداشت و وقتی از خواهرش شنید مؤسسه ای برای دور هم جمع شدن و آموزش معلولان وجود دارد، كنجكاو شد به آنجا سری بزند. مؤسسه رعد الغدیر محل آشنایی مهران و رقیه بود.

در این مؤسسه سفر و گشت وگذار كه برای بسیاری از معلولان یك حسرت و آرزو است، برنامه ای معمول بود و اعضای مؤسسه گاه و بیگاه با هم به شهری دور یا نزدیك سفر می كردند. در این سفرها مهران و رقیه توانایی های یكدیگر را از نزدیك می دیدند و با اخلاق و روحیات یكدیگر بیشتر آشنا می شدند. رقیه در مؤسسه، خیاطی و معرق و پیكرتراشی و مهارت های كامپیوتر را آموزش می دید و در كلاس های معرق و مهارت های رایانه ای با مهران همكلاس بود.

- خوان اول، پیدا كردن كار یك روز در كلاس آموزش معرق كاری مهران با شرم و نجابت همیشگی اش به رقیه پیشنهاد ازدواج داد. رقیه همیشه طوری رفتار كرده بود كه اطرافیان و خانواده اش تصور می كردند قصد ازدواج ندارد، ولی وقتی خانواده مهران به خواستگاری اش آمدند پدر رقیه متوجه شد این بار همه چیز فرق می كند و دختر متین و عاقلش كه خواستگاران غیرمعلولش را هم رد كرده تصمیم گرفته پیشنهاد ازدواج همكلاسی محجوبش را بپذیرد.

رقیه و مهران با جشنی مختصر زندگی مشترك شان را در یكی از طبقات منزل پدری مهران آغاز كردند. رقیه در خیاطی و معرق و پیكرتراشی مهارت زیادی پیدا كرده بود، اما مهران شاگرد زرنگ كلاس آموزش مهارت های رایانه بود. اوایل مخارج زندگی شان با كار مهران در مركز خدمات رایانه ای یكی از آشنایان و فروش آثار پیكرتراشی و معرق كاری رقیه تأمین می شد، ولی با تغییر مكان مركز رایانه ای و كساد شدن بازار فروش محصولات چوبی رقیه مجبور شد به بهزیستی شهرری مراجعه و تقاضای كار كند. شركت ساخت جعبه های كادویی كه از بهزیستی معرفی شد فقط بانوان را استخدام می كرد و رقیه در آن مشغول به كار شد. مهران هم رایانه وبند و بساط كارش را در گوشه اتاقش روبه راه كرد تا سفارشات آشنایان را در منزل انجام دهد.



- فقط یك كارگاه كوچك می خواهیم مادر شدن رقیه و بارداری او باعث شد كار در كارگاه جعبه سازی را رها كند و تا 2 سالگی «فاطمه» كوچولو تنها مشغله اش كدبانوگری و انجام وظایف مادرانه باشد. سنگینی خرج و مخارج زندگی و دست تنها بودن مهران، رقیه را واداشت كه دوباره به فكر پیدا كردن كار بیفتد. این بار گذر او به مؤسسه خیریه «راگا» افتاد كه آموزش و كارآفرینی برای معلولان ضایعه نخاعی از خدمات آن بود. مسئول مؤسسه به رقیه پیشنهاد كرد در زمان كوتاهی بافتنی را آموزش ببیند و به عنوان بافنده در مؤسسه مشغول به كار شود. همسرش هم وظیفه فروش محصولات مؤسسه را برعهده بگیرد. رقیه خیلی زود توانست در كاموابافی و عروسك بافی ماهر شود و علاوه بر بافت عروسك های زیبا و فانتزی به عنوان مربی در مؤسسه فعالیت كند.

مهران هم دیگر یك لحظه بیكار نبود و با سه چرخه اش بازارهای روز و نمایشگاه های مختلف را بالا و پایین می رفت و به فروش محصولات بافنده ها و هنرمندان مؤسسه می پرداخت. درآمد پدر و مادر زحمتكش «فاطمه» كوچولو زیاد نبود، ولی با قناعت و همدلی زندگی شان را می چرخاندند و ناراضی نبودند. این آرامش نسبی خانواده ستاری چندان دوامی نداشت و شیوع كرونا نمایشگاه ها، بازارهای روز و كلاس های آموزشی را تعطیل و آنها را دوباره خانه نشین كرد. حالا تنها منبع درآمد رقیه و مهران انجام سفارشات بافتنی و خدمات رایانه ای دوستان و آشنایان است، اما برای آینده نقشه ها و آرزوهای زیادی دارند و اگر فضا و كارگاهی كوچك برایشان فراهم شود نه تنها می توانند زندگی خود را اداره كنند، بلكه رشته های هنری مختلف را به توانیابان دیگر هم آموزش می دهند.

- جوانمرد قصاب، نامهربان با توانیابان! خانواده ستاری در محله جوانمرد قصاب شهرری زندگی می كنند. رقیه می گوید: «ایستگاه مترو جوانمرد قصاب كه آسانسور و رمپ دارد تنها مكان مناسب سازی شده برای معلولان در محله جوانمرد قصاب است. در بوستان جوانمرد معلولان برای وارد شدن به فضای سبز بوستان با مشكلات زیادی روبه رو هستند و ورودی های بوستان برای حركت ویلچر و سه چرخه مناسب سازی نشده است.» او از مجهز نبودن مكان های خدماتی محله مانند بانك ها و مركز پلیس+10 به امكانات ویژه توانیابان گلایه می كند و می گوید: «این مراكز آسانسور ندارند و باید با كمك دیگران و پیمودن پله های زیاد به آنجا مراجعه كنیم.» او و همسرش به اقتضای شرایط جسمی خود به اداره هلال احمر شهرری رفت وآمد زیادی دارند، ولی رمپ های ورودی هلال احمر نامناسب و ناایمن است و لحظه ای غفلت توانیابان كافی است كه دچار سانحه و اتفاقی غیرقابل جبران شوند.
منبع خبر:
همشهری
   تاریخ: ۱۱:۵۷ - ۳۰/۱۱/۱۳۹۹   بازدید: ۱۴۶