دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳

تلخ و شیرین های كار در بهزیستی
 
كار در سازمان بهزیستی تا حد زیادی متفاوت از كار كردن در دیگر ادارات است و تا حدودی با مددكاری تلفیق می شود؛ یك كارمند بهزیستی هر روز با مددجویان رو به رو است كه او نیز در این مواجهه نمی تواند رنج دیگری را ببیند و بی توجه باشد...
تلخ و شیرین های كار در بهزیستی كاركنان ادارات بهزیستی خاطرات تلخ و شیری زیادی دارند، خاطراتی كه با مهر و عشق گره خورده؛ سراغ یكی از این كاركنان رفتیم تا از تجربیات تلخ و شیرین خود در دوران خدمت بگوید.

زری صادقی، مدیر اداره بهزیستی شهرستان صالح آباد در گفت وگو با ایسنا در خصوص تجربه دوران كارمندی خود گفت: من جزو اولین نیروهایی بودم كه در شیرخوارگاه علی اصغر مشهد مشغول به كار شدم. آن زمان تعداد نیروهای شاغل در شیرخوارگاه بسیار محدود بودند. یك روز به من اعلام كردند كه باید به مركز شبانه روزی دختران بی سرپرست بیرجند بروم و این دختران را به شیرخوارگاه علی اصغر مشهد انتقال دهم. از آنجائی كه اوایل خدمتم بود خیلی بی تجربه بودم و نگرانی های زیادی از این موضوع داشتم. قبل از اینكه وارد آن مركز بشوم گمان می كردم با بچه هایی مواجه خواهم شد كه هزاران مشكل و گرفتاری دارند و نگران بودم كه چطور به تنهایی باید آنها را به مشهد انتقال دهم اما برخلاف تصوراتم با دخترانی بسیار مودب و خوبی مواجه شدم.

وی ادامه داد: این دخترها بی سرپرست بودند. كودكانی كه به دلایل مختلف مثل فوت، تصادف و... خانواده ای نداشتند كه سرپرستی آن ها را به عهده بگیرد. شیرخوارگاه علی اصغر حالت سوئیت داشت و بچه هایی كه مثلا با هم خواهر بودند یا نسبت فامیلی داشتند؛ در یك سوئیت اسكان دادیم. هر سوئیت آشپزخانه، حمام و اتاق خواب مجزا داشت كاملا مستقل بود و مانند منزل شخصی طراحی شده بود؛ از آنجا شروعِ كار من به عنوان نیروی شبانه روزی زده شد.

صادقی خاطرنشان كرد: اوایل بچه ها یك مقدار ناآرامی و احساس غریبگی می كردند اما به تدریج كاملا شرایط یك خانواده را پیدا كردیم. من به عنوان مسئول شیفت هر روز صبح چای می گذاشتم و صبحانه بچه ها را آماده می كردم، نگهبان نانِ تازه می خرید و بعد بچه ها را راهی مدرسه می كردیم. بچه ها خیلی هوای همدیگر را داشتند و از هم حمایت می كردند. برخی مواقع تا پاسی از شب در محوطه خوابگاه دوچرخه سواری می كردند. فضای آنجا برای من خیلی دلنشین بود و هر بار كه بچه ها را نمی دیدم دلتنگ شان می شدم. شب ها بعد از خواب به اتاق بچه ها سر می زدیم، با آنها صحبت می كردیم و...

وی گفت: شیرین ترین و خوشایندترین خاطره من مشاهده عاقبت به خیری این بچه ها بود. یكی از همین دخترها به لحاظ علمی تا حدی پیشرفت كرد كه در حال حاضر در خارج از كشور مشغول به ادامه تحصیل است، یكی دیگر از دخترها دنبال كارهای هنری رفت و الان یكی از معروف ترین سالن های آرایشگاهی را راه اندازی كرده و نیروهای زیادی را استخدام كرده است. یكی دیگر آزمون استخدامی قبول شده و الان در شهرستان طرقبه كارمند رسمی است و در این میان حسِ مادری را داشتم كه موفقیت های فرزندانش را می بیند و احساس شعف می كند و هیچ لذتی ارزشمندتر از این نیست.

مدیر اداره بهزیستی شهرستان صالح آباد افزود: با قطعیت می گویم كه همه این دخترها بسیار مودب، موفق و البته تحصیلكرده بودند و در جامعه نیز فعالیت بسیاری داشتند. برخی دیگر از آنها ازدواج كردند و تشكیل خانواده دادند. زمانی كه خواستگار می آمد، خواستگارها در ابتدا با مددكار صحبت می كردند و بعد تحقیقات توسط نیروهای بهزیستی انجام می گرفت. در نهایت مراسم در همان محیط برگزار می شد و بهزیستی نیز طبق رویه ای كه هم اكنون نیز دارد جهیزیه این دخترها را تامین می كرد. یك بار دو تا ازخواهرها با هم جاری شدند و با یك خانواده وصلت كردند. تماشای اینكه این بچه ها تشكیل خانواده می دادند، شیرین ترین تجربه دوران كارمندی من بود.

وی در خصوص تلخ ترین تجربه كاری خود در طول دوران كارمندی گفت: تلخ ترین سخت ترین خاطراتِ من مربوط به زمانی است كه در مركز آسیب های اجتماعی مشغول به كار بودم. آن جا می دیدم بچه هایی كه واقعا نخبه، زرنگ و باهوش هستند ولی چون در خانواده بزهكاری رشد كرده اند، بعضی از آن ها وارد كارهای خلاف می شدند.

صادقی افزود: دیدن بچه های به شدت تیزهوشی كه در مسیر خلاف قرار گرفته بودند، از سخت ترین تجربه های كاری من بود. دختر 9 ساله ای كه والدین معتادی داشت و خانواده از كودكی فرزند خود را وادار به دزدی كرده بودند و در سن 9 سالگی این دختر در دزدی بسیار متبحر شده بود. این برایم خیلی زجر آور بود كه یك دختر 9 ساله كه تا این حد تیزهوش و جسور است و می توانست خیلی موفق باشد و پیشرفت بكند اما در مسیر خلاف هدایتش كرده بودند.

وی خاطرنشان كرد: برخی خودزنی و رفتارهای پرخطر داشتند. این ها همه در حالی بود كه اگر این كودكان در خانواده و محیط سالمی پرورش می یافتند قطعا نوجوانان موفقی می شدند چون واقعا بااستعداد و زرنگ بودند و مشاهده این مسائل خیلی برایم ناراحت كننده بود.

فرزانه نجاتی نیز كارشناس توانبخشی بهزیستی شهرستان صالح آباد است، او به ایسنا گفت: من بیشتر دورانِ كارمندی ام را در مناطق محروم خدمت كردم. در بسیاری مواقع شناخت خانواده ها نسبت به برخی بیماری ها و معلولیت ها كم بود مثلا فرزند سه ساله شان را می آوردند و می گفتند این فلج و افتاده است و كاملا از كودك قطع امید كرده بودند و تنها درخواستی كه داشتند این بود كه كودك را حقوق بگیر كنیم تا مستمری از بهزیستی دریافت كند و خانواده از این طریق بتوانند فقط نیازهای اولیه كودكِ خود را رفع و رجوع كنند.

وی ادامه داد: ما با خانواده صحبت می كردیم و آنها را توجیه و حمایت اقتصادی می كردیم و هزینه های درمان كودك را پرداخت می كردیم تا نسبت به درمان كودك خود اقدام كنند و مثلا كلاس های كاردرمانی، گفتار درمانی و بقیه درمان ها را انجام دهند و از درمان كودك خود ناامید نشوند.

نجاتی در خصوص شیرین ترین خاطره دوران كارمندی اش گفت: وقتی می دیدم آموزش و درمان برای كودك نتیجه بخش بوده و شاهد بهبود وضعیت كودك بودم خیلی حس خوشایندی داشتم. همان طور كه گفتم بارها پیش آمده بود كه والدین روز اول كه كودك را می آوردند از كودك خود قطع امید كرده بودند و باید با آنها صحبت می كردیم و متقاعدشان می كردیم كه به درمان كودك خود امیدوار شوند.

وی اظهار كرد: زمانی كه كودك بعد از درمان، مجددا به ما مراجعه می كرد و می دیدم كه می تواند برخی كلمات را ادا كند یا یك سری رفتارها را یاد گرفته بود، این خیلی برای من شیرین و لذت بخش بود و آن موقع ما به خانواده هایی كه در ابتدا ناامید بودند می گفتیم ببینید چقدر خوب شد درمان شد و بهبود پیداكرد. یك بار یك كودك 4 ساله را پیش من آوردند كه خانواده می گفت این كودك عقب مانده است و فقط به ما حقوق بدهید تا بتوانیم پوشك و نیازهای اساسی او را تامین نماییم اما همین كودك بعد از رسیدگی های مددكار و گذراندن كلاس های درمانی و آموزش های خاص خیلی از رفتارها را فرا گرفت و هم اكنون در مدرسه كودكان استثنائی در حال تحصیل است و این یكی از خاطرات خیلی شیرین برای من بود.

كارشناس توانبخشی بهزیستی شهرستان صالح آباد ادامه داد: زمانی كه در بهزیستی مشغول به كار شدم، به تازگی مادر شده بودم و حس مادر شدن را تجربه می كردم. زمانی كه خانواده ای مراجعه می كردند كه مثلا فرزندشان فلج مغزی بود یا بیماری صعب العلاجی داشت و ما برای آن ها كمیسیون پزشكی برگزار می كردیم و تشكیل پرونده می دادیم، آن زمان سخت ترین و تلخ ترین لحظاتِ دوران كارمندی خود را تجربه می كردم.

وی با بیان اینكه مدام با خانواده این كودكان همزادپنداری می كردم، گفت: لحظه تولد دختر خود را به یاد می آوردم. زمانی كه نوزاد را نشانم دادند بچه كاملا سالم بود، همه قسمت های بدنش تشكیل شده بود و من لذتی عمیق را برای نخستین بار تجربه می كردم ولی با این وجود از همان لحظه اول نگرانی های بسیاری برای كودكم داشتم كه این نگرانی های مادرانه هیچ وقت به پایان نرسیدند و به مرور زمان بیشتر نیز می شدند و سبك و سیاق شان مدام تغییر می كرد.

نجاتی افزود: اوایل خدمتم زمانی كه خانواده ها به ما مراجعه می كردند در ارتباط با آن ها سعی می كردم حفظِ ظاهر بكنم و همان روال اداری را طی كنم و خانواده تغییری را در رفتار من مشاهده نكند اما یك بار به فكر فرو می رفتم كه من به عنوان یك مادر برای آینده فرزندم نگرانی ها و دغدغه های بسیاری در خصوص مراحل مختلف زندگی و اتفاق های پیش رویش دارم اما این خانواده ها علاوه بر نگرانی هایی كه من تجربه می كردم، با چه مشكلات و چالش های عمیق و سخت تری برای آینده فرزندشان مواجه خواهند بود.

وی ضمن تاكید بر اینكه متاسفانه زیرساخت های لازم برای حضور افراد معلول در جامعه هنوز مهیا نشده است، گفت: قطعا خانواده های این كودكان با دلواپسی ها و سختی های بی شماری مواجه خواهند بود زیرا همچنان مناسب سازی های لازم در جامعه برای حضور این افراد مهیا نشده است. این فرزندان توانایی های زیادی دارند كه در خصوص هیچكدام در سطح جامعه آگاه سازی انجام نگرفته است. هنوز مردم نمی دانند در محیط عمومی با یك فرد نابینا یا ناشنوا و... چگونه باید ارتباط برقرار كنند و زیرساخت های كافی جهت فعالیت روزانه این افراد در فضای عمومی جامعه وجود ندارد. تمام این موارد به همراه بیماری فرزند قطعا فشار روانی و سختی را به خانواده های این فرزندان وارد می سازد و این عمیقا برایم ناراحت كننده است.

انتهای پیام
منبع خبر:
ایسنا
   تاریخ: ۱۴:۴۶ - ۱۲/۰۶/۱۴۰۱   بازدید: ۲۱۰