دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳

خودسوزی زنان؛ رسمی به نشانه اعتراض!
 
این طور نیست كه زنان به عنوان اولین ابزار سراغ چنین كاری بروند. آن ها می جنگند. فریاد می زنند. اعتراض می كنند. صدایشان را بالا می برند. اما زمانی كه دیگر كارد به استخوانشان می رسد و می بینند چاره ای برایشان نمانده است، با این اقدام فریاد اعتراضی خود را به گوش همه می رسانند.
این طور نیست كه زنان به عنوان اولین ابزار سراغ چنین كاری بروند. آن ها می جنگند. فریاد می زنند. اعتراض می كنند. صدایشان را بالا می برند. اما زمانی كه دیگر كارد به استخوانشان می رسد و می بینند چاره ای برایشان نمانده است، با این اقدام فریاد اعتراضی خود را به گوش همه می رسانند.

خودسوزی زنان؛ رسمی به نشانه اعتراض!
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق، این گزارش، روایت حضور و گفتگو در سه خانه ای است كه سیاه پوش خودسوزی دختران شان شده اند؛ اما هیچ كدام از آن ها خشونت پنهان شده پشت خودسوزی های عزیزان شان را به نهادی مسئول اطلاع نداده اند؛ چراكه علنی شدنش را مساوی با بی آبرویی برای خود و خانواده شان می دانند.

هر سه مرگ تلخ رخ داده در این گزارش در طول زمستان 1400 رخ داده است، گفتگو با خانواده ها در اواخر بهار 1401 انجام شد و حالا این گزارش در حالی منتشر می شود كه خبر خودسوزی یك زن دیگر هم به گوش رسیده است.

لمیا سعید هرویان، زن 27 ساله ای است كه نهم شهریور، یعنی چهار روز پیش، پس از برگزاری عروسی خواهرش، وقتی كه شب به خانه برگشت، با خودسوزی به زندگی خود پایان داد. لمیا ساكن یكی از روستاهای توابع «ترگور» بود؛ جایی حوالی زیوه، هاشم آباد و گردوان.

ژاله 4 دی، زهرا و كُبار 5 دی، كاژین 9 دی، الناز 10 دی... نه روزها تمام می شوند و نه نام ها. نام هایی كه قلب هایشان درون سینه، جای گرم شدن با شعله شور زندگی، خاكسترِ تباهی شد.

لباس عزا شد. سیاهی شد به تنهایی كه دست روی لب هایشان می گذارند، تا مبادا كسی صدای هق هق شان را بشنود؛ كه مبادا آبرویی برود؛ كه حرف ها پشت سر جگرگوشه پرپر شده شان، دشنه ای نشود بر قلب مادر و پدر و بچه هایی كه همین عزا هم به قامت شان زار می زند.

چه رسد به سینه ستبركردن مقابل نقل و حدیث هایی كه تیز است و می شكافد؛ هم مغز را و هم قلب را. بهتر این است كه ساكت شوند و خفه كنند هركه را بیراه می گوید. اصلا انگار نه خانی رفته و نه خانی آمده كه عزیز سفركرده را دیگر مجال برگشتن نیست.

همین می شود كه روزها از پی هم می گذرند، خاكستری پشت خاكستری دیگر، تل می شود در كنج خانه ها، گاهی در گوشه آشپزخانه و گاهی در میانه حیاطی كه پیش تر گل بود و باغ. همین می شود كه دود این آتش ها چشم كسی را نمی سوزاند؛ گویی آتشی است بدون دود.

خانه اول، ارومیه، روستای زیوه، بخش سیلوانا

زمستان است؛ سرد و استخوان سوز. تازه از راه رسیده؛ اما همراه با چند خبری كه اهالی روستا درگوشی به هم می رسانند، گوشت و استخوان را با هم می سوزاند. دختر 19 ساله ای از اهالی روستا، یك روز صبح كه از خواب بیدار شده، دبه نفت را از انبار برداشته و درست در میانه حیاط بدنش را غرق نفت كرده است.

بعد هم یك جرقه كبریت و حالا شعله آتشی شده كه در میانه آن حیاط كه تماما گل بوده و درخت، می چرخد و با باد شعله ور می شود. سوختگی درجه سه چیزی نیست كه بتوان از آن جان سالم به در برد.

دختر را به بیمارستان می رسانند. واهمه آبرو نمی گذارد كه بگویند ماجرا چه بوده است. می گویند اجاق خانه افتاده روی تن دختر و باعث آتش سوزی شده است. نمی گویند خودش دست به كار شده است؛ اما كادر درمان خودشان ماجرا را فهمیده اند.

موضوع برایشان تازگی ندارد كه فریب این داستان ها را بخورند. روز و شب های زیادی زنان آسیب دیده با درصد سوختگی های بالا را به بیمارستان می رسانند. خانواده آن ها هم ازقضا همین قصه ها را می بافند. اجاق آتش گرفته. بخاری باعث آتش سوزی شده.

برق اتصالی كرده و...، اما در نهایت پزشكان و پرستاران می دانند كه این ماجراها تنها ساخته ذهن خانواده هایی است كه نمی خواهند بگویند زنی كه روی تخت بیمارستان دراز كشیده و اصلا مشخص نیست كه تا چند ساعت دیگر زنده بماند، خودش را در آتش سوزانده است.

درست مثل «ژاله» دختر 19 ساله ای كه شش روز درد كشید. زیر پانسمان ها تن نیمه جانش برای ماندن مبارزه كرد؛ اما در نهایت دوام نیاورد و چهارم دی ماه 1400، پزشكان به خانواده خبر دادند كه دیگر اثری از علائم حیاتی بر جان دخترشان باقی نمانده است. حالا ما در همان خانه هستیم.

در روستای زیوه كه زنان زیادی در همین چند ماه گذشته در آن دست به خودسوزی زده اند. در همان خانه ای كه میزبان یكی از همین خودسوزی ها شده بود. زبیده حالا شش ماهی می شود كه لباس سیاه را از تنش درنیاورده و در عزای دخترش زندگی كه نه، روز و شب ها را می گذراند.

روزی كه به خانه اش رفتیم، فقط یك جمله بر سر زبانش بود: «هیچ چیزی را به خاطر ندارم». پیش از پاسخ دادن به هر سؤالی همین را می گفت و بعد توضیحات مختصری می داد. قبل از اینكه به خانه اش برویم، روایت هایی از علت خودسوزی دخترش شنیده بودم؛ اما منتظر بودم تا خودش حقیقت را بگوید.

او، اما یا چیزی به خاطر نداشت یا وقتی حرف می زد، از ماجراهایی می گفت كه سر و ته روشنی نداشتند. مثل اینكه علت خودسوزی را به یك جراحی بینی تقلیل داده بود:

«توی خانه نشسته بودیم. دخترم می گفت دوست دارم بینی ام را عمل كنم. برایش گفتم كه پولی برای این كارها نداریم؛ اما زیر بار نمی رفت. برادرش كه سر رسید و فهمید موضوع حرف هایمان چیست دعوا كردند. فریاد می زدند و دخترم اصرار داشت كه می خواهد این كار را انجام دهد و پسرم هم می گفت كه به او اجازه چنین كاری را نخواهد داد. همین داستان ها در خانه پا گرفته بود كه چند روز بعد این اتفاق افتاد».

درباره روزهای قبل از حادثه می پرسم. اینكه دخترش چه وضعیتی داشته و آیا نشانه هایی از خودش بروز می داده كه به نظر برسد چنین قصدی دارد؟ زبیده كه معتقد است دخترش خوشبخت ترین دختر جهان بوده، تنها به عصبی بودن ژاله اشاره می كند:

«همیشه از همه چیز خیلی زود ناراحت می شد. دلش كوچك بود و تحمل هیچ حرفی را نداشت. دختر من خیلی خوشبخت بود. خوشبخت ترین دختر جهان، اما اعصابش ضعیف بود».

ژاله خانه خودشان را برای این كار انتخاب نكرده بود. یك روز صبح وقتی در خانه از خواب بیدار می شود، مستقیم به دستشویی می رود، دبه های بنزینی را كه همیشه برای سوخت در گوشه انباری و دستشویی ها وجود دارند، برمی دارد، روی خودش می ریزد و كبریت می كشد روی 18 سال عمر و جوانی كه حالا حالاها رؤیا برای رسیدن داشت.

فهیمه و همسرش صاحب همان خانه بودند كه محل مرگ خودخواسته ژاله شد. زن عموی دختر جوان مرگ شده كه رفاقتی هم با یكدیگر داشتند. دیدار ما هم در همان خانه بود. گوشه اتاق بزرگی كه روزی ژاله در آن می نشست و شاید برای روزهای آینده رؤیابافی می كرد.

فهیمه هم همان داستانی را تأیید می كند كه زبیده گفته بود. جراحی بینی كه هدف ژاله بود و برادرش اجازه نداد: «صبح در خانه نشسته بودیم كه صدای فریاد ژاله را از حیاط شنیدیم. دویدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. ژاله را دیدم كه سرتاپا آتش شده بود و در حیاط می دوید. هی می گفتم ندو. یك لحظه بایست؛ اما جیغ می كشید و می دوید. آن قدر دوید كه ناگهان بیهوش شد و روی زمین افتاد.

به بیمارستان كه رسیدیم به دكترها نگفتیم چه شده. گفتیم اجاق خانه باعث آتش سوزی شده است؛ اما خودشان فهمیده بودند. بیش از 90 درصد سوخته بود و درد زیادی می كشید. چند روزی به زور مسكن و دارو نگهش داشتند؛ اما نماند. نتوانست كه بماند. طاقت نیاورد».

دوباره می پرسم یعنی این همه درد را به خاطر اینكه برادرش اجازه نداد بینی اش را عمل كند به جان خرید؟ فهیمه با علامت سر تأیید می كند و با تكرار حرف های زبیده تأكید می كند كه همیشه عصبی بود: «ما رابطه خوبی با هم داشتیم. دوستانی هم داشت، اما با كسی حرف نمی زد. هیچ اتفاق خاصی هم رخ نداده بود كه بخواهد چنین كاری كند. ولی اعصاب ضعیفی داشت».

اما شاید سؤال بزرگ این باشد كه دختر 19 ساله ای كه هنوز فرصت زیادی برای زندگی كردن داشت، این شكل از پایان دادن به زندگی را از كجا آموخته بود كه پاسخش را بسیاری از زنان و مردان این منطقه به خوبی می دانند:

«خوب خودسوزی در اینجا زیاد رخ می دهد. هر چند هفته یك بار خبرهای این طوری می شنویم. زن ها خیلی زیاد دست به این كار می زنند. من خودم در خانواده ام زنان زیادی خودسوزی كرده اند. خیلی زیاد. بچه بودم مدام از گوشه و كنار می شنیدیم كه فلان زن خودسوزی كرده است.

خاله خودم عروس سه ماهه بود، اما آن قدر شوهرش اذیتش كرد و كتكش زد كه خودش را سوزاند. زن دایی ام هم همین كار را كرد؛ شوهرش معتاد بود و فقط آزارش می داد».

یعنی پدربزرگ 90 ساله فهیمه كه در قید حیات است، در همین چند سال اخیر هم دختر و هم عروسش را با خودسوزی از دست داده و عجیب آنكه نه برای عروسش پیگیر علت ماجرا شده و نه برای دختر خودش؛ چراكه اینجا وقتی زنی می میرد دیگر مرده و همه تلاش می كنند تا اندك خاطره های به جامانده از او را نیز پاك كنند و هیچ كسی نه سراغ كمك و مشاور می رود و نه پلیس و آگاهی.

«ما كسی را نداریم كه هنگام بیچارگی سراغش برویم. كسی حرفمان را نمی شنود. بین خودمان هم سخت است حرف زدن. آدم دلش می خواهد یكی باشد كه با او درددل كند. از غصه ها و نداشته هایش بگوید. شاید ژاله یا زن دایی و خاله من اگر چنین جایی را داشتند، این اتفاق رخ نمی داد.

شاید شك می كردند و سراغ آتش نمی رفتند. همین چند ماه كه ما با مركزی در ارومیه آشنا شدیم و خانم دكتر را هر چند وقت یك بار می بینیم و درباره مشكلاتمان با او حرف می زنیم، كمی حالمان بهتر شده است. كاش ژاله هم این فرصت را داشت».

روایت ها درباره ژاله اگرچه قصه دیگری را نقل می كردند، اما هیچ كدام از اعضای این خانواده و حتی دوست نزدیكش «گلبند» كه در دقایق پایانی حضور ما در خانه فهیمه رسید، هیچ حرف دیگری نمی زدند و در صحبت هایشان هیچ اثری از روایت های پیش تر شنیده شده نمی كردند:

«ژاله كمی افسرده بود، اما فكرش را هم نمی كردیم دست به چنین كاری بزند. زندگی بدی هم نداشت». یك بار دیگر از گلبند می پرسیم كه آیا هیچ ماجرایی پشت این حادثه وجود ندارد كه او به عنوان دوستش بداند؟ با قاطعیت پاسخ منفی می دهد.

ما خانه فهیمه و محل خودسوزی ژاله را در حالی ترك كردیم كه پرسش های زیادی در ذهنمان باقی مانده بود؛ پرسش هایی كه البته چندی پیش، زبیده در یك لایو اینستاگرامی و در گفتگو با یك فعال اجتماعی كُرد پاسخ داد و از حقیقت پرده برداشت.

این مادر در گفتگو با یك فعال اجتماعی كُرد كه در خارج از ایران زندگی می كند، دقیقا همان قصه هایی را تأیید كرد كه ما پیش از ورود به ارومیه درباره اش شنیده بودیم. ماجرای عشق ژاله و پسر بزرگ ایل همان حوالی كه به ازدواج نرسید و دختر را به ورطه ترسناكی كشاند كه دست به چنین اقدامی زد.

خانه دوم؛ ارومیه، روستای زیوه، بخش هاشم آباد

«یك شب كه همه می خواستیم بخوابیم، ناگهان دیدیم كه برادرم همراه با خواهر بزرگ ترم به خانه آمده اند. دست خواهر روی شانه برادرم بود و تمام صورت و بدنش خونی بود. به سختی راه می رفت، می لنگید و ناله می كرد. فهمیدیم باز هم همان اتفاق همیشگی رخ داده است.

بردمش حمام، بدنش را از خونابه هایی كه روی پوستش جمع شده بود پاك كردم. برایش آب و غذا آوردم و گفت كه دو روز گذشته شوهرش او را در خانه حبس كرده بود و حتی اجازه نداده بود چیزی بخورد».

خواهر كوچك تر در حال شرح واقعه پاییز 1400 بود كه پدرش به میان حرفش پرید و گفت: «حالا دیگر این حرف ها فایده ای ندارد. او رفته زیر خاك و عمرش به ته رسیده است». برشی كوتاه از زندگی «زیبا...» كه در 15 سالگی ازدواج كرد و تا سه ماه پیش كه بدنش زیر خروارها خاك دفن شود، مادر سه كودك 11، 10 و هفت ساله بود و حالا پدرش معتقد است وقتی دیگر مرده، نیاز نیست حكایت شب و روزهای تلخش را نقل كنند.

زیبا سنی نداشته كه همراه با همسر آینده اش از خانه فرار و ازدواج می كند. اما چند ماه بعد دوباره به خانه پدر و مادرش برمی گردد و با آن ها آشتی می كند. شوهرش، اما خیلی زود به اعتیاد روی می آورد. از یك سو اعتیاد و بی كاری و روی آوردنش به دزدی در سال های اخیر و از طرف دیگر خشونت مداومی كه در خانه بر زیبا اعمال می كرده، خانه را به جهنمی واقعی برای زن و بچه ها تبدیل كرده بود.

او 28 اسفند تنها 24 ساعت مانده به عید نوروز خودسوزی می كند و بیش از یك ماه در بیمارستان با مسكن های فراوان تاب می آورد و در نهایت، پنجم اردیبهشت پارچه سفید آخرین مرهم زخم های ناشی از سوختگی تن و روانش می شود.

حالا پدرش می گوید بارها گفته بود زیبا دیگر به خانه اش برنگردد، ولی او به خاطر فرزندانش هر بار راهی همان جهنم می شد: «ما می گفتیم نرو. همان آخرین بار هم كه به اینجا آمده بود خودم گفتم نمی خواهد دیگر به خانه شوهرت برگردی. بچه ها را هم یك كاری می كنیم. اما بعد از چند روز شوهر و مادرشوهرش به خانه ما آمدند و كلی حرف زدند و قول دادند كه دیگر چنین كارهایی اتفاق نیفتد. مادرش قول داد اجازه ندهد پسرش كتك كاری كند. قول داد كه ترك می كند. با همه این حرف ها هم ما گفتیم نرو، اما خودش راضی نشد و با خانواده شوهرش به خانه برگشت. چند روز نگذشته بود كه خبر رسید خودش را آتش زده است».

«راضیه حاتمی»، فعال اجتماعی بومی كه همراه ماست برای برقراری ارتباط بهتر با زبان كُردی شروع به پرسش از پدر می كند. از پدری كه نه تن ها پس از خودسوزی دخترش لازم ندید كه از دامادش شرح ماجرا را بپرسد، بلكه سراغ پلیس هم نرفت و این كار را مایه مباهات خودش می داند:«به هر حال مقصر و گناهكار اصلی خود دخترم بود. تا آنجایی كه بیمارستان رفتم دیدنش، گفت هیچ كسی مقصر نیست و خودم این كار را كردم. از كسی هم شكایت نكن».

حاتمی قانع نمی شود و ادامه می دهد: «چطور ممكن است كسی با رضایت خودش دست به چنین كاری بزند؟ حتما یك سلسله اتفاقات باعث شده دختر شما به سمت چنین كاری برود و ترجیح بدهد به جای زندگی كردن در كنار فرزندانش كه به گفته خود شما آن همه هم دوستشان داشته، خودش را بسوزاند.

چرا شما كاری نكردید كه دامادتان بفهمد این دختر تنها نیست و كسانی را دارد كه از او حمایت كنند؟ دست كم درسی می شد برای هشت داماد دیگری كه شما دارید و به هر حال ممكن است این اتفاقات برای دختر دیگری هم رخ دهد». ا

ینجاست كه مادر داغ دیده هم بالاخره سكوتش را می شكند و پس از دقایق طولانی كه همسرش متكلم وحده بوده، تنها با یك جمله از حقیقت اصلی خانواده خود پرده برمی دارد. از حقیقت تلخی كه نه فقط خانواده آن ها كه بیشتر مردم روستا به آن مبتلا هستند: «به خاطر شرم و حیامون سكوت كردیم. به خاطر آبرومون شكایت نكردیم».

مرد بی توجه به پتك سنگین همسرش به اظهارات خود ادامه می دهد: «نخیر بقیه دامادهایم از خانواده خوبی هستند. آبرو دارند. نگرانی از آن بابت ندارم».

حاتمی هم توضیح می دهد كه شما حتی دنبال هیچ مقصری هم نرفتید. نه شكایت كردید و نه خودتان پرس وجویی كردید. بعضی از مردم روستا می گفتند مادرشوهر زیبا تقصیر داشته، اما شما اصلا پیگیر ماجرا نشدید. اینجاست كه بار دیگر مادر وارد بحث می شود.

دستش را به پای آقای ... می زند و همین طوركه سرش را به افسوس تكان می دهد، گویی كه با خودش زمزمه می كند می گوید: «این پشتش واینستاد. ازش حمایت نكرد. همش می گفت این دختر با یه معتاد فراری رفته». درویشی باز هم اعتنایی به حرف های زن نمی كند و به حرف های خودش ادامه می دهد:«من تا امروز كه نزدیك 70 سال از خدا عمر گرفته ام یك بار هم پا داخل پاسگاه پلیس نگذاشته ام. آبرویم را از سر راه نیاورده ام كه همین طور به باد بدهم. آن ها خانواده خوبی ندارند. اگر پای پلیس را پیش می كشیدم معلوم نبود چه اتفاقاتی بعدش رخ می داد. شاید سراغ خود ما می آمدند و برای بقیه بچه ها دردسر ایجاد می كردند. دختر من كه رفت و دیگر كاری از دست ما برنمی آمد. من وظیفه داشتم كه از بقیه اعضای خانواده محافظت كنم».

پیش از رفتن، مادر زیبا را مستقیم خطاب قرار می دهم و می پرسم كه اگر می توانست زمان را به عقب برگرداند، كدام یك از تصمیماتش را عوض می كرد؟ به سختی فارسی حرف می زند. چند لحظه مكث می كند و بدون اینكه به صورتم نگاه كند می گوید: «من كه هیچ وقت تصمیم گیرنده نبودم، اما اگر می شد، نمی گذاشتم دخترم ازدواج كند».

خانه سوم، ارومیه، روستای گردوان، بخش سیلوانا

فاصله این خانه های عزادار از یكدیگر حتی به 10 كیلومتر هم نمی رسد. فاصله زمانی سومین حادثه تلخ هم زیاد نیست؛ در همان زمستان 1400. خانه هایی كه برخی از آن ها آن چنان داستان و سرگذشت های مشتركی دارند كه گویی نویسنده ای در اندرونی نشسته و خط به خط روایت ها را روی كاغذی می نویسد.

در پایان تنها اسامی است كه تغییر می كند و هر بار با نامی نو با زندگی بدرود می گوید. شبیه به سومین خانه در روستای گردوان. خانه ای زیبا در میانه درخت های آلو و سیب. میوه های خانه را، اما كرم زده است. دقیقا پس از روزی كه دختر بزرگ خانه تصمیم گرفت آتش به جان خود بكشد.

كبار هم قطار زندگی اش از روی همان ریل شومی رد شد كه برای زیبا. 14 سال داشت كه ازدواج كرد. به اجبار خانواده. سه بچه 4 تا 14 ساله داشت و شوهری مانند بلای آسمانی. او، اما نه به رسم شوهر زیبا كه معتاد بود و دزد كه این یكی افیون شك و تردید به جانش افتاده بود.

به جز چند ماه دیگر نگذاشته بود یك روز آب خوش از گلوی زن پایین برود. خواهر كوچك تر كبار هم شبیه زیبا كه محرم اسرار خواهر بوده تعریف می كند: «خواهر من خیلی خوشگل بود. همیشه هم به خودش می رسید. شوهرش، ولی دوست نداشت. بددل هم بود. همیشه دعوا داشتند. یك پایش خانه ما بود و یك پای دیگر خانه خودش. هر بار هم كلی كتك كاری داشتند. خواهر من با آن همه زیبایی زیر دست و پا و زور شوهرش باید كتك می خورد. یك روز زیر چشمش سیاه می شد و یك روز دیگر می لنگید».

سرگذشت مشابه این خانه ها یعنی همان كه كبار هم مثل زیبا راضی نمی شد كه خانه را رها كند و پی جان خودش را بگیرد. بچه ها را اصلی ترین دلیل زندگی اش می دانست و هر بار كه كمی زخم هایش التیام می یافت دوباره به همان خانه ای می رفت كه در نهایت قتلگاهش شد:

«ما می گفتیم نرو. پدر و مادرم هم می گفتند. اما گوش نمی داد. یعنی دلش برای بچه هایش می سوخت». دلیل دعواها را كه می پرسم همه پاسخ ها به همان بددلی شوهر گره می خورد: «شك داشت. به همه چیز و همه كس. میهمان داشت بعدش دعوا می شد. كارگر و لوله كش به خانه می آمد بعدش دعوا می شد. فكر می كرد همه مردها به كبار نظر دارند و او هم به سایرین. یك بار بعد از اینكه لوله كشی از خانه شان رفته بود با كبار دعوا كرده بود و گفته بود خوب نگاهش كردی؟ خوشت آمد؟ شماره اش را هم گرفتی؟ همه این حرف ها را جلوی بچه ها می زد و خواهرم هم تا اندازه ای می توانست تحمل كند. طاقتش كه تمام می شد او هم فریاد می زد و از حیثیت خودش دفاع می كرد و نتیجه اش می شد كتك».

یكی از همین دعواها هم كار را به جایی رساند كه زن از خیر زندگی و جوانی اش بگذرد و آتش بزند به هرچه بود و نبود: «این یك سال اخیر دعواهایشان بیشتر هم شده بود. شب قبل از حادثه، به عروسی رفته بودند. خواهر من هم مثل هر زن دیگری آرایش كرده بود.

آرایش كردن همانا و برگشت به خانه و دعوا و كتك كاری همان. خواهرم همیشه بعد از این اتفاقات به خانه ما می آمد، اما فكر كنم آن شب دیگر خیلی خسته شده بود كه حتی به خانه ما هم نیامد و سراغ خودسوزی رفت». كبار این بار به جای خانه پدری به آتش پناه برد تا بسوزاند هرچه را كه زندگی به كامش زهر كرده بود.

حنیفا، اما بعد از رفتن خواهرش هنوز نتوانسته به زندگی عادی برگردد. می گوید كه شادی را بر خود حرام كرده و دیگر هیچ وقت دلش نمی خواهد ازدواج كند: «خواهر من 14 سال داشت وقتی عروس شد. خوشحال بود. ما هم خوشحال بودیم.

همه هیجان عروسی را داشتیم. چه می دانستیم بعد از آن چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ از كجا باید می دانستیم كه عروسی كردن فقط زمانی كه لباس سفید بر تن كرده ای زیباست و پس از آن فقط مصیبت است كه به جان و زندگی ات می افتد؟ من این را می دانم كه دیگر نباید حتی به ازدواج فكر كنم. از كجا معلوم كه شوهر من هم یكی نشود شبیه دامادمان كه باعث شد خواهرم دست به خودسوزی بزند؟».

مشغول حرف زدن با حنیفا بودیم كه مادر از راه می رسد. پیش تر و به صورت تلفنی با برادر بزرگ تر كبار حرف زده بودیم و او تأكید كرده بود كه مادرش هنوز نتوانسته خودش را بازیابی كند و بهتر است برای گفتگو سراغ او نرویم. پدر خانواده هم برای كار در باغ به اطراف روستا رفته بود و روز بعد به خانه برمی گشت.

اما مشغول حرف زدن با حنیفا بودیم كه مادر سررسید. راضیه خانم تصمیم گرفت بگوید كه چرا به آنجا آمدیم. مادر كبار، اما انگار كه خودش بخواهد درددل كند، شروع به حرف زدن كرد. او می گفت و ما گوش می دادیم. كلماتی را كه البته برایمان نامأنوس بود، اما چشم هایش به خوبی گواه می داد كه عزای دخترش حالا حالاها از زندگی آن ها رخت برنخواهد بست.

راضیه برایمان ترجمه می كرد. از اینكه اگر كبار شوهرش را رها می كرد، او و همسرش از دخترشان حمایت می كردند، اما دخترش نمی خواست خانه و فرزندانش را رها كند:

«این اواخر كه هر چند هفته یك بار به خانه ما می آمد و با شوهرش قهر می كرد گفته بودیم كه دیگر نرو، اما گوش نداد. دلش برای خانه و زندگی و بچه هایش می سوخت. حتی می گفت نمی خواهد شوهرش را هم ول كند. اما همان شوهر بلای جانش شد. آزارش می داد. مدام اذیتش می كرد. به دختر پاك من شك داشت. تحمل نداشت دختر من این همه قشنگ باشد».

حتی این خانواده هم كه به گفته خودشان تمام و كمال از دخترشان حمایت می كردند، بعد از مرگش سراغ پلیس نرفتند و هیچ شكایتی را ثبت نكردند: «شكایت كردن فایده ای ندارد. جز ایجاد دشمنی بین خانواده ها سودی نداشت. دختر من كه با شكایت برنمی گشت. اینجا كسی از كسی شكایت نمی كند. چون معلوم نیست پس از آن چه خطراتی در انتظار ما باشد. مردم اینجا سرشان توی لاك خودشان است و دنبال دردسر نمی گردند».

قبل از خداحافظی می خواهیم كه عكسی از كبار را نشانمان بدهد. ما كه تا آن لحظه در حیاط بزرگ جلوی خانه بودیم، داخل می شویم و از پله ها بالا می رویم. خواهر كوچك تر هم آنجاست. مادرش با زبان خودشان می گوید كه یك عكس از خواهرت نشان خبرنگاران بده. دختر، اما می گوید هیچ عكسی در كار نیست. بهت زده می پرسیم مگر می شود كه در موبایل یا آلبوم های خانوادگی هیچ عكسی از خواهرتان نداشته باشید؟ او هم در جواب توضیح می دهد كه چرا همه عكس ها را از بین برده اند:

«مادرم خیلی گریه می كرد. روز و شب عكس خواهرم را به دست می گرفت و اشك می ریخت. آخر یك روز برادرم پیشنهاد داد همه عكس ها را پاك كنیم. ما هم همین كار را كردیم». عكس ها، همه تصاویر به جامانده از كبار پاك شدند تا دیگر دلی به خاطر رفتن او نرنجد. گویی هیچ گاه زنی مانند او به این دنیا پا نگذاشته است.

دود این خودسوزی ها هیچ چشمی را نمی سوزاند

زمانی بود كه اسم خودسوزی همه ذهن ها را به سمت ایلام می برد و تصورها بر این بود كه این حادثه تلخ تنها در آن منطقه رخ می دهد؛ اما حالا این اقدام یعنی اقدام آگاهانه برخی از زنان برای خودسوزی شبیه به یك همه گیری به سایر استان ها و مناطق كردنشین هم شیوع پیدا كرده است.

در سال های اخیر به ویژه خودسوزی زنان در منطقه ما یعنی روستاهای كردنشین استان ارومیه به شدت بالا رفته و می توانم بگویم كه ماهی نیست كه به پایان برسد و یك خبر خودسوزی نشنویم. به خصوص وقتی متوجه می شویم این زنان عموما كمتر از 27 سال دارند، میزان تأسفمان بیشتر هم می شود.

خودسوزی به عنوان ابزار اعتراض زنان در كردستان شناخته می شود، اما این طور نیست كه زنان به عنوان اولین ابزار سراغ چنین كاری بروند. آن ها می جنگند. فریاد می زنند. اعتراض می كنند. صدایشان را بالا می برند. اما زمانی كه دیگر كارد به استخوانشان می رسد و می بینند چاره ای برایشان نمانده است، با این اقدام فریاد اعتراضی خود را به گوش همه می رسانند.

خودسوزی هایی كه دلایل آنها در اخبار رسمی تنها با عنوان «به خاطر مشكلات خانوادگی» یاد می شود، اما واقعیت از تنها «یك مشكل خانوادگی» وسیع تر است. حاتمی به وجود الگوی مشترك در زندگی این زنان اشاره می كند: «چه این مواردی كه شما بررسی كرده اید و چه ده ها مورد خودسوزی دیگری كه اخبارش اصلا به جایی نمی رسد، داستان ها یا دست كم وجه های مشتركی دارند.

دختری كه خیلی زود ازدواج كرده است. اغلب آن ها كودك همسر هستند. وارد زندگی زناشویی كه می شوند هیچ چیزی نمی دانند. بیشتر آن ها فرصت درس خواندن نداشته اند، چراكه ابتدا پدر اعتباری برای تحصیلات دخترشان قائل نبوده است و پس از آن هم همسرشان.

در خانه شوهر عموما مورد خشونت خانگی قرار می گیرند. در مقابل در موارد اندكی از سوی والدین خود حمایت می شوند. خیلی زود چندین بچه به دنیا می آورند و همین هم كارشان را دشوارتر می كند. اگر هم بخواهند جدا شوند یا خودشان را نجات دهند نگرانی برای بچه ها كارشان را سخت تر می كند. توجه می كنید چقدر الگو مشترك است؟ چقدر دردهایی كه این زنان تجربه می كنند به همدیگر شبیه است؟».

«آدم تصور می كند كه وقتی یك اتفاق تلخ تا این اندازه الگوی مشترك دارد پس راهكار پیداكردن برایش نباید چندان دشوار باشد. اما مشكل اینجاست كه كسی به فكر راه حل نیست». حاتمی با تأكید بر این موضوع به اهمیت و لزوم خانه های امن اشاره می كند:

«اگر نهادها یا خانه های امنی وجود داشت، این زنان می توانستند در شرایط بحرانی به آن پناه ببرند و مشاوره بگیرند. دست كم زنان دور یكدیگر جمع بشوند و فرصت گفتگو داشته باشند. زنان بتوانند در طول ماه یك بار در مساجد یا مدارس در كنار همدیگر حرف بزنند و كسی باشد كه به حرف های آن ها گوش بدهد، من به شما قول می دهم كه در مدت زمانی چندساله ما به خوبی می توانیم شاهد كاهش آمار خودسوزی ها باشیم؛ اما متأسفانه هیچ عزم و اراده ای برای این كار وجود ندارد».

برچسب ها
- خودسوزی
Dr Next

اخبار مرتبط ریشه های خشونت علیه زنان در سیستان و بلوچستان
خودسوزی 8 كارگر فقط در 70 روز
خودسوزی یكی از كاركنان شركت دخانیات گلستان
خودسوزی یك كودك همسر در سیستان و بلوچستان/ كودك همسران ، قربانی فقر و سنت ها
در مورد این خودسوزی حرف نزنید!

نظر شما شما در حال پاسخ به نظر «» هستید. × لغو پاسخ

نام
ایمیل
نظر شما
لطفا حاصل عبارت را در جعبه متن روبرو وارد كنید 2 + 5 =

ارسال

پربازدیدترین اخبار به كدام یك مراجعه كنیم؟ روانشناس، روانپزشك یا مشاور؟
خوراكی هایی مفید برای مقابله با فشار خون بالا
مصرف سیاه دانه فشار خون را تنظیم می كند
چرا گاهی مزه غذا را نمی فهمیم؟
دلایل درد و خشكی مفاصل دست
چطور فرد مبتلا به اختلال دوقطبی به خودش كمك كند؟
بیماران ریوی شب ها غذاهای كم كالری بخورند
چگونه قد فرزندتان بلند شود ؟
نشانه های بیماری كلیوی
فواید زنجبیل برای زیبایی پوست و مو
رابطه ریفلاكس معده و بوی بد دهان
میان وعده ای كه فشار خون را كاهش می دهد
طریقه مصرف قرص زینك برای سلامت مو
10 علامت شایع كم خونی چیست؟
معمای دختر گمشده در شیراز
آغاز توزیع واكسن ایرانی آنفلوانزا
تبعات زیانبار واگذاری بانك رفاه برای تامین اجتماعی
راه های انتقال زگیل تناسلی
غذاها و نوشیدنی هایی كه اثر جادویی برای سلامت كبد دارند
كاهش محسوس دما از فردا در نوار شمالی كشور/ وزش بادهای شدید توام با گردوخاك در برخی مناطق

پیشنهاد سردبیر نشانه های بیماری كلیوی نشانه های بیماری كلیوی عوامل متعددی باعث بروز بیماری كلیوی می شود اما شاید بسیاری ندانند كه بیماری كلیوی می تواند برای سلامت آنها خطرات جبران ناپذیری داشته باشد.

10 علامت شایع كم خونی چیست؟ 10 علامت شایع كم خونی چیست؟ آهن جزء مهم هموگلوبین است و اگر بدن به اندازه كافی آهن نداشته باشد، اكسیژن به اندازه كافی به سلول های قرمز نمی رسد.

بیماران ریوی شب ها غذاهای كم كالری بخورند بیماران ریوی شب ها غذاهای كم كالری بخورند زندگی سالم روشی است كه به تمام افراد توصیه می شود و هنگامی كه شخصی به بیماری خاصی مبتلا می شود، تغییر سبك زندگی اهمیت بیشتری پیدا می كند.

چرا گاهی مزه غذا را نمی فهمیم؟ چرا گاهی مزه غذا را نمی فهمیم؟ حس چشایی یكی از حواس پنج گانه انسان هاست كه كمك زیادی به تشخیص انواع مزه ها مانند شیرینی، ترشی، تلخی و شوری می كند. شاید اینطور به نظر برسد كه فقط دهان و زبان مسئول درك مزه غذاست ولی هنگام جویدن غذا، حواس دیگری مانند بینایی، بویایی، مغز و... هم به كمك دهان می آیند. پس مشكل در هریك از این اعضا می تواند باعث اختلال در طعم و درك مزه غذا و باعث نگرانی بیمار شود.

دیابت و كم شنوایی با هم مرتبط هستند دیابت و كم شنوایی با هم مرتبط هستند اگرچه مشخص نیست دیابت چگونه ممكن است با كم شنوایی مرتبط باشد، بسیاری از افراد هر دو بیماری را به طور همزمان تجربه می كنند.

اگر خواب خوبی ندارید؛ خوابیدن روی زمین را امتحان كنید اگر خواب خوبی ندارید؛ خوابیدن روی زمین را امتحان كنید خوابیدن روی زمین كمردرد را كاهش می دهد. خوابیدن روی زمین می تواند برای ستون فقرات شما مفید باشد. شما تشك نرمی ندارید كه بدن تان را در بر بگیرید، بنابراین ستون فقرات شما این فرصت را پیدا می كند با زمین تماس مستقیم داشته باشد.

فواید زنجبیل برای زیبایی پوست و مو فواید زنجبیل برای زیبایی پوست و مو اگر نگران چین و چروك های پوستی و یا ریزش موی خود هستید قبل از خرید مواد آرایشی و بهداشتی گران قیمت، از مواد طبیعی نظیر زنجبیل نیز استفاده كنید.

دروغ گفتن به كودكان چه عواقبی دارد؟ دروغ گفتن به كودكان چه عواقبی دارد؟ دائما والدین از فرزندان می خواهند كه دروغ نگویند ولی خود نا خواسته به فرزندان دروغ می گویند كه باعث دروغگویی فرزندان می شوند چون آنها فكر می كنند كه كار نادرستی نیست چون پدر و مادرشان گاهی این كار را انجام می دهند.

خطرات مصرف كره بادام زمینی در دوران بارداری خطرات مصرف كره بادام زمینی در دوران بارداری
آیا دندان درآوردن باعث تب و اسهال كودك می شود؟ آیا دندان درآوردن باعث تب و اسهال كودك می شود؟
فتق چیست و چه علائمی دارد؟ فتق چیست و چه علائمی دارد؟
خون در مدفوع؛ چرا و به چه علت؟ خون در مدفوع؛ چرا و به چه علت؟
سندروم داون چیست؟ سندروم داون چیست؟
دلایل سردردهای ضربان دار و راههای درمان آن دلایل سردردهای ضربان دار و راههای درمان آن

پربحث ترین اخبار عوارض خودارضایی در پسران نوجوان
چگونه قد فرزندتان بلند شود ؟
رابطه ریفلاكس معده و بوی بد دهان
فواید زنجبیل برای زیبایی پوست و مو
كمك های اولیه در مسمومیت
بهترین زمان آزمایش بارداری بعد از رابطه جنسی
دلایل درد و خشكی مفاصل دست
متقاضیان گواهینامه رانندگی از لحاظ روانپزشكی بررسی شوند

جستجو خبرها سرویس ها

- درباره ما
- ارتباط با ما
- تبلیغات
- شرایط استفاده © تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سلامت نیوز می باشد.

سلامت نیوز نسخه چاپی ندارد و به هیچ سازمانی وابسته نیست.

-
-
-
-
-
-
salamatnews.com

نسخه دسكتاپ نسخه موبایل

Nastooh Saba Newsroomطراحی و تولید: نستوه
منبع خبر:
سلامت نیوز
   تاریخ: ۲۰:۱۱ - ۱۳/۰۶/۱۴۰۱   بازدید: ۲۰۳