دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
پنج شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۳

اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است
 
سلامت نیوز: مصطفی مهرآیین، جامعه شناس، اعتیاد را یك آسیب اجتماعی نمی داند و بر این اعتقاد است كه با نگاه آسیب شناسانه جامعه به اردوگاه و زندان تبدیل می شود. به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق ، به اعتقاد او اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه تنها بد نیست بلكه مثبت هم هست. مهر آیین ...
اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است
سلامت نیوز: مصطفی مهرآیین، جامعه شناس، اعتیاد را یك آسیب اجتماعی نمی داند و بر این اعتقاد است كه با نگاه آسیب شناسانه جامعه به اردوگاه و زندان تبدیل می شود.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق ، به اعتقاد او اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه تنها بد نیست بلكه مثبت هم هست. مهر آیین می گوید، اگر می خواهید اعتیاد در جامعه گسترش پیدا نكند، باید اجازه بدهید كه دیگر الگوهای سرپیچی از قانون در جامعه گسترش پیدا كند تا آنها جایگزین اعتیاد به مواد مخدر شوند. مصاحبه كامل را در ادامه بخوانید.

مسئولان می گویند اعتیاد یكی از پنج آسیب اجتماعی مهم كشور است. آیا شما اعتیاد را یك آسیب اجتماعی می دانید؟من این رویكرد را از بیخ و بن اشتباه می دانم و معتقدم وظیفه علوم انسانی این نیست كه در باب اعتیاد، جرم، بی كاری، طلاق و انواع آسیب های اجتماعی حرف بزند، اما در كشور ما نگاهی آسیب شناسانه در علوم انسانی حاكم شده است.

وظیفه علم، تشریح نظم است زیرا بعد از تشریح نظم، تحول ممكن خواهد شد. دانشمندان علوم طبیعی هم ابتدا نظم طبیعت را تشریح كرده اند و بعد سعی كرده اند بگویند چطور می توان آن را متحول كرد. دانشمندان علوم طبیعی، سال ها در جنگل زندگی می كردند تا رفتار یك میمون یا پرنده را تحلیل كنند. آنها شیوه زندگی حیوان را بررسی می كردند تا نظم موجود در آن را استخراج كنند.

جامعه هم همین گونه است. وقتی ما كتاب های بزرگان جامعه شناسی مانند ماركس، دوركیم، وبر، زیمل، پارسونز یا هر جامعه شناس دیگری را بررسی می كنیم، در هیچ كدام از این كتاب ها آسیب شناسی نمی بینیم. این بزرگان بزرگ ترین شارحان نظم نظام اجتماعی بوده اند؛ بنابراین وظیفه جامعه شناس این است كه نظم جامعه را تشریح كند.

منظور شما این است كه نباید به اعتیاد نگاه آسیب شناسانه داشت؟

یك عالم علوم انسانی وقتی گرفتار آسیب شناسی می شود، در واقع از وظیفه علمی اش عدول می كند و به تكنسین نظام سیاسی تبدیل می شود. با نگاه آسیب شناسانه جامعه به یك اردوگاه و زندان تبدیل می شود. وضعیت همانی می شود كه اكنون گرفتارش هستیم. جامعه شناس در این فضا و با رویكرد آسیب شناسانه حرف هم بزند، چیزی تغییر نخواهد كرد.

وظیفه محقق جامعه شناس، بررسی طلاق نیست بلكه تحقیق درباره نظم ازدواج است. وظیفه محقق جامعه شناس بررسی بی كاری نیست بلكه كنكاش در نظم اشتغال است. وظیفه محقق جامعه شناس بررسی اعتیاد نیست، بررسی نظم تفریح و نظم كار و نظم آزادی بیان است. اگر آن نظم ها درست و دقیق عمل كنند، این مسائل به وجود نمی آید.

اگر از این منظر به مسئله اعتیاد نگاه كنیم. اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه تنها بد نیست بلكه مثبت هم هست. پس به طور كلی می توان گفت پارادایم آسیب شناسانه در علوم اجتماعی غلط است. این پارادایم فقط علوم انسانی را نابود می كند و كار دیگری انجام نمی دهد.

چطور می توان نظم یك پدیده اجتماعی را تشریح كرد؟

ما با كلیتی به اسم انسان و جامعه طرف هستیم اما وقتی علوم مختلف می خواهند به این حوزه ورود كنند، هر كدام از دیدگاه خودشان این كلیت را بررسی و تكه تكه می كنند.جامعه شناس، زیست شناس، روان شناس هر كدام از دیدگاه خودشان حرف می زنند. اینجاست كه علم در حد ایدئولوژی كاهش پیدا می كند. جامعه شناس می شود سوسیولوژیست، روانكاو می شود روانكاو گرا، روان شناس می شود روان شناس گرا، مدیر می شود مدیرگرا و پدیده می شكند و از كلیت می افتد. هر كدام از محققان این علوم هم در ایدئولوژی های خود گرفتار هستند. تأكید و اصرار بی خود هم می كنند كه حرف آنها درست است؛ بنابراین اگر می خواهید نظم را بشناسید باید حتما در مرزها حركت كنید و دیدگاه بین رشته ای داشته باشید. باید به علوم متعدد مسلط باشید تا بتوانید پدیده را در كلیتش فهم كنید.

اگر بخواهید نگاه جامعه شناسانه به اعتیاد داشته باشید، چطور آن را تشریح می كنید؟

به نظر من جامعه شناسی اعتیاد سه حوزه یا ساحت دارد كه باید آنها را از هم تفكیك كرد. این سه ساحت عبارت است از «تأثیر جامعه بر اعتیاد»، «منطق درونی خود اعتیاد» و «تأثیر اعتیاد بر جامعه». وقتی ما از جامعه شناسی اعتیاد حرف می زنیم، باید این سه ساحت را از هم جدا كنیم.

حوزه اول، «تأثیر جامعه بر اعتیاد» است كه در اینجا به طور خاص منظور مصرف مواد مخدر است. جامعه شناسان كلاسیك فكر می كردند كه جامعه شناسی می تواند هر پدیده ای را به طور صددرصد تبیین كند و رابطه اش با پدیده خطی است. اما جامعه شناسی متأخر به این نتیجه رسیده است كه این تأثیر بخشی و تا حدودی است.

جامعه شناسی علمی است كه می تواند بگوید كه جامعه چطور بر پدیده ها تأثیرگذار است اما نمی تواند همه چیز را توضیح دهد. از یك جایی به بعد جامعه شناس باید از خودش بپرسد كه چرا جامعه نمی تواند همه چیز را توضیح بدهد؟ برای پاسخ به این پرسش باید به دنبال عوامل دیگر بگردد كه در واقع حوزه دوم یعنی «منطق درونی اعتیاد» به میان می آید. منطق درونی اعتیاد نظم و اسلوب خاصی دارد. در این مرحله باید آن را استخراج كرد. حوزه سوم، «تأثیر اعتیاد بر جامعه» است.یعنی اینكه وقتی پدیده ای مانند اعتیاد در جامعه شكل گرفت، آن پدیده چطور خودش را بازتعریف می كند.

جامعه چطور می تواند بر اعتیاد تأثیر بگذارد؟

برای پاسخ به این پرسش با دو ساحت كاملا جداگانه می توان به اعتیاد نگاه كرد. اگر اعتیاد را یك عینیت محض، واقعیت، شیء یا نومن (noumenon) در نظر بگیریم، طوری آن را تحلیل می كنیم كه من با رویكرد دوركیم و ماركس توضیح می دهم؛ اما اگر اعتیاد را به عنوان فنومن (phenomenon) در نظر بگیریم داستان كاملا متفاوت می شود؛ زیرا دیگر پدیده در عینیت محض نیست.

این پدیده در زبان، ذهن، بیناذهنیت و گفتمانی كه در جامعه هست، شكل می گیرد. در چنین حالتی پدیده یك چیز سیال است كه مدام در ذهن و زبان جامعه خلق می شود؛ به طوری كه آدم ها و گروه های متفاوتی مدام در باب پدیده حرف می زنند.

در صورتی كه اعتیاد به عنوان یك عینیت یا «نومن» در نظر گرفته شود، جامعه چگونه بر اعتیاد تأثیر می گذارد؟

مفروض اولیه علم جامعه شناسی این است كه جامعه به نظم گرایش دارد. حتی افرادی كه در جامعه زندگی می كنند گرایش به نظم دارند.استثنا خلاف قاعده است. ما در جامعه با قواعد زندگی می كنیم. پس جامعه می خواهد از افراد، انسان مبتنی بر قواعد بسازد. برای این كار ابتدا باید توان استثنا بودن را از آنها بگیرد. باید افراد را نابود كند. دوركیم می گفت كه انسان باید یك بار بمیرد تا یك بار دیگر خلق شود. چه چیزی باید بمیرد؟ توان استثنا بودن، وجوه پرخاشگرانه، سرپیچی كننده و خلاق انسان باید بمیرد. پس جامعه گرایش دارد بُعد حیوانی افراد را نابود كند، به خاطر همین آنها را به سطح قواعد و قوانین و مقرراتش می برد.

پس جامعه باید شهروندانش را بكشد تا یك چیز دیگری در آنها به وجود بیاورد. از نگاه دوركیم، ماركس و وبر اگر این اتفاق بیفتد، جامعه باید بتواند هم در سطح قواعد و هم در سطح زبان، افراد را كنترل و مدیریت پذیر كند. اگر این اتفاق بیفتد، به زبان فرویدی و روان كاوانه، افراد دچار تروما می شوند. آنها دچار رنج می شوند و دائما فكر می كنند كه بدن شان، زندگی شان، اسلوب راه رفتن شان، اسلوب خندیدن شان، درس خواندن شان، حتی لباس پوشیدن شان تحت كنترل جامعه است. در این وضعیت اعتیاد به چه معنا است؟ اعتیاد یعنی خروج از این نظم. اگر كسی از این نظم خارج شود، معتاد است.

به همین دلیل هم از نگاه معتاد اصلا اعتیاد چیز بدی نیست. شما به او معتاد می گویید؛ اما او دارد در جهان خودش زندگی می كند. فقط خلاف قواعد جامعه حركت می كند. چیز عجیبی هم نیست، او می گوید من نمی خواهم مطابق الگوهای تو رفتار كنم. پس با این تعبیر اعتیاد مربوط به زمانی است كه ما به درون جامعه پرتاب می شویم. ما اگر در حیات اجتماعی نبودیم، مفهومی به نام اعتیاد هم وجود نداشت. اعتیاد یك سازه مدرن است. فقط هم اعتیاد نیست. عشق هم گرفتار همین وضعیت است.

عشق زیباترین پدیده انسانی است؛ اما جامعه گرایش به عشق ندارد و گرایش به ازدواج دارد. نظم جامعه نیازمند ازدواج است. جامعه به شهروندانش می گوید ازدواج كنید، بچه دار شوید، بچه های تان را بزرگ كنید كه بیایند نیروی كار من شوند. آنها هم دوباره ازدواج كنند و دوباره نیروی كار شوند و این چرخه همچنان ادامه پیدا كند. چون جامعه گرایش به نظم دارد، سازوكارهایی را تعبیه می كند كه بتواند آدم ها را در درون خودش گرفتار كند بر اساس این غیر معتادبودن یا اجتماعی بودن یعنی سالم بودن.

با این تعبیر اعتیاد ربطی به مصرف مواد یا داروی خاصی ندارد. این نسبتی است میان نظم اجتماع و خروج از نظم. هر چیزی كه خارج از نظم است به نام اعتیاد شناخته می شود. این سیستم عمل جامعه است و ما همیشه این قصه را خواهیم داشت. مثلا اگر بچه ای زیاد پیتزا بخورد هم با او برخورد می شود؛ چون او را خلاف قاعده می دانند و می گویند بچه جان تو مریضی. یا اگر بچه ای زیاد ورزش كند و درس نخواند هم محكوم می شود و به او می گویند كه ارزش هایت غلط است.

باید مانع از این شد كه افراد از نظم موجود خارج شوند؟

اتفاقا اگر این خروج از نظم ها در جامعه باشد، جامعه شاد است. جامعه همیشه خلاف قاعده خودش را دارد. اگر جامعه را یك مطلق فرض كنید، یك سوراخی در این جامعه هست و نمی گذارد كه ابعاد زندگی اجتماعی احساس قدرت مطلق كنند. اعتیاد مثل مقاومت در برابر دولت ها و نظم است. اعتیاد پدیده ای است كه باعث می شود نظم اجتماعی مدام خودش را جابه جا كند.

تسلط و تعصب خاص پیدا نكند. از این رو است كه می گویم به لحاظ تئوریك می توان به اعتیاد نگاه مثبت داشت. منظور من هم از اعتیاد فقط مصرف مواد مخدر نیست. عشق هم خوب است كه در جامعه گسترش پیدا كند. عشق خلاف ازدواج است و جامعه دوست ندارد. البته در جامعه امروز ما به سمت و سویی رفته ایم كه عشق با خانواده همراه شده است؛ یعنی امروز خانواده هایی داریم كه بر اساس عشق رمانتیك شكل می گیرند.

دیگر عشق رمانتیك استثنا نیست. عشق رمانتیك قاعده خانواده است؛ بنابراین می توانیم الگوهایی از اعتیاد بسازیم كه این الگوها با ساز و كار عمل جامعه همراه باشد؛ یعنی خلاف سازوكارهای عمل جامعه هم نباشد.

منظورتان این است كه می توان اعتیاد را با وضع الگوهایی خاص قانونمند كرد؟

اعتیاد را نمی توان قانونمند كرد. شما هر قانونی بگذارید، اعتیاد یعنی خلاف قانون حركت كردن. اعتیاد اصلا با قانون كنترل شدنی نیست.سازه اعتیاد نتیجه خلق سازه قانون است. این دو با هم دیالكتیك دارند. شما وقتی قانون را می سازید دربرابرش معتاد خلق می شود. این غلط است كه به دنبال این باشید كه قانونی بسازید كه اعتیاد را كنترل كند. هر چه بیشتر قانون بگذارید، جامعه را تروماتیك تر و بسته تر می كنید. طرف اعتیاد، قانون نیست؛ طرف اعتیاد، الگوهای دیگر سرپیچی از قانون هستند.

چطور می توان اعتیاد را در جامعه كنترل كرد؟

اگر می خواهید اعتیاد در جامعه گسترش پیدا نكند باید اجازه بدهید دیگر الگوهای سرپیچی از قانون در جامعه گسترش پیدا كند تا آنها جایگزین اعتیاد به مواد مخدر شوند. اگر شما الگوهای سرپیچی را محدود كردید، گفتید كسی حرف نزند، كسی اعتراض نكند، كسی دوچرخه سواری نكند، مدام قانون هایی برای محدود كردن افراد صادر كردید و همه راه ها را بستید، فقط یك راه می ماند؛ من و نشئگی. این دیگر طبیعی است من نمی خواهم تو را بپذیرم.

این خیلی ساده است، میل جامعه است كه قانون را نپذیرد. این تحلیل از منظر پذیرش نظم است كه رویكرد دوركیمی است، اما اگر بخواهیم ماركسی نگاه كنیم، ماركس هم همین تحلیل ابتدایی را قبول دارد كه جامعه وجود دارد و برای حفظ نظم، به پدیده های كه خلافش هستند، انگ می زند كه یكی از آنها هم اعتیاد است. اما در رویكرد انتقادی ماركسیستی به این مسئله پرداخته می شود كه اگر در جامعه ای اعتیاد گسترش پیدا كرد، چه كسانی بیشتر آسیب می بینند؟ طبقات پایین، فقرا، كارگران، زنان، كودكان و نوجوانان، سیاهان و اقلیت های قومی.

در صورتی كه اعتیاد به عنوان یك «فنومن» یعنی پدیده در زبان، ذهن و بیناذهنیت در نظر گرفته شود، جامعه چگونه بر اعتیاد تأثیر می گذارد؟

اگر بخواهیم اعتیاد را در گفتمان جامعه نگاه كنیم باید بگوییم كه اعتیاد یك سازه اجتماعی است و در زبان خلق شده است. در این شیوه تحلیل باید یادمان باشد كه هر نوع اعتیادی یك سازه كاملا زبانی است كه جامعه آن را خلق می كند و به همین دلیل هم این سازه در دوره های زمانی مختلف به شكل های متفاوتی خلق شده و لزوما یكدست نیست. منظور این است كه تاریخش تكاملی نیست، بلكه گسسته بوده و خطی پیش نرفته و در اپیزودها و اشكال متفاوت خلق شده است. ممكن است زمانی وجود شیره كش خانه مثبت بوده باشد، اما بعد از انقلاب اسلامی اعتیاد مفهوم منفی پیدا كرده باشد.

ممكن است در دوره ای بگویند معتاد آدم بدی نیست، بیمار است. یك زمانی هم شاید بگویند كه اعتیاد اصلا چیز بدی نیست. همان طوری كه می بینید، سازه های زبانی كه خلق شده اند، متفاوت است. از این منظر اگر بخواهیم در جامعه تحقیق كنیم، باید اصولا از بحث قانون و قدرت بیرون برویم و بگوییم كه پدیده اعتیاد پدیده جمعیت است؛ یعنی ما جمعیتی در جامعه داریم كه به هر دلیلی یك چیزهایی مصرف می كند و به آن وابسته است. به زبان فوكو، ابتدا باید به كسانی كه در این جمعیت مواد مصرف می كنند، یعنی پدیده اعتیاد را خلق می كنند یا به عبارتی آكتور این پدیده هستند، اجازه بدهیم خودشان درباره خودشان حرف بزنند.گفتمان باید خلق شود.

اگر به جمعیت ها اجازه حرف زدن ندهند، چه اتفاقی می افتد؟

با سیاست های دستوری و از بالا به پایین هیچ مشكلی حل نمی شود. در حال حاضر اشكال این است كه همه سازه های زبانی ما از طرف دولت خلق می شود، این غلط است. باید بگذاریم سازه زبانی را جامعه بسازد؛ یعنی جمعیتی كه گرفتار موضوعی است، آرام آرام در باره خودش حرف بزند؛ سوژه ها و ابژه های خودش را در زبان بسازد. باید به هر قشر و گروهی كه در جامعه هست، اجازه بدهیم گفتمان بسازند. از خودشان سوژه و ابژه بسازند.

این تولید نباید مقطعی و لحظه ای باشد. وقتی سوژه ها و ابژه ها تولید شدند، باید تكرار شوند تا به قدرت تبدیل شوند. قدرت از نگاه فوكو یك تكنولوژی اجتماعی است و آن را مترادف با تكرار می داند. قدرت دولت نیست، بلكه تكرار یك پدیده است؛ یعنی باید اجازه دهید قشرهای مختلف جامعه در این مورد خاص معتادها، در باب خودشان حرف بزنند و حرف هایشان را تكرار كنند تا گفتمان شان را بسازند و بگویند كه آیین هایشان چیست و این آیین ها چطور عمل می كند. آنها باید خودشان حرف بزنند.

ما نباید آنها را از منظر پزشك، روان پزشك، پدر و مادری كه فرزند معتاد دارند و ... بشناسیم. باید اجازه بدهیم این جمعیت خودش، خودش را بسازد. وقتی خودش را ساخت و آیین خود را توضیح داد، بعد می تواند نهاد بسازد. NA بعد نهادی است كه از گفتار اعتیاد بیرون آمده است. ستاد مبارزه با مواد مخدر، رویكرد از بالا و هنجاری به اعتیاد دارد و می خواهد سامانه اعتیاد را دستوری بسازد.

باید اجازه بدهیم كه این جمعیت خودشان نظم خودشان را بسازند و جامعه را به سوی نظم خود دعوت كنند؛ نه اینكه ستاد مبارزه با مواد مخدر راه بیندازید و بگویید بروید درباره معتادان تحقیق كنید. معتاد خودش محقق است. به قول جامعه شناسان امروزی نباید با معتاد مثل شیء برخورد شود. محققی كه به معتاد مانند شیء نگاه می كند، محقق نیست. محقق باید معتاد را در جریان زندگی اش مشاهده كند و با او گفت وگو كند.

منظورتان این است كه محقق باید به تجربه زیسته معتادان توجه كند؟

دقیقا. اگر پدیده اعتیاد در ادراك است، یعنی تجربه زیسته از اعتیاد وجود دارد و ساختار این تجربه های زیسته باید مشخص شود. تجربه زیسته اعتیاد آنچه پزشكان، روان پزشكان و محققان می گویند، نیست. تجربه زیسته اعتیاد یعنی اعتیاد در ادراك. بگذارید برایتان از تحقیقی پدیدار شناسی كه در حوزه اعتیاد انجام شده است، مثالی بزنم.

در این تحقیق به این موضوع پرداخته شده است كه معتاد مفهوم زمان را چگونه ادراك می كند؟ نتایج این تحقیق نشان داده است كه معتادها نه گذشته دارند، نه آینده. معتادها حال هم ندارند، اصلا زمان ندارند. اصولا اعتیاد حاصل فرایند ادراكی است كه در یك زمان فریز می شود. شما به معتاد می گویید دیوانه، احمق، تو زن و بچه داری، آنها را بدبخت نكن، اما او نمی فهمد.

چرا نمی فهمد؟ چرا گذشته اش را به خاطر نمی آورد؟ او اصلا گذشته ندارد. نمی فهمد زن و بچه دارد. به او می گویید دختر تو دارد بزرگ می شود و 20 سال دیگر می خواهد ازدواج كند، اگر بیایند خواستگاری دخترت و متوجه شوند پدرش معتاد است، با او ازدواج نمی كنند، اما او باز هم نمی فهمد! این تحقیق نشان داده است معتادها در لحظه ای كه زندگی می كنند، فریز هستند.

یخ می زنند. اصلا ادراك زمانی ندارند. نه گذشته را می فهمند و نه آینده را و در این ادراك زمانی كه باقی مانده اند، به قول خودشان فقط با مواد هستند. معتادان می گویند كه ما یا نشئه ایم یا خمار و به هر حال روی زمین نیستند. روی زمین نباشند هم كه اصلا زمان را نمی فهمند. برای ترك اعتیاد این معتادان چه كار كردند؟ رفتند زمان را برایشان Open كردند.

احتمالات زمان آینده را به زمان حال منتقل كردند؛ یعنی مثلا اگر قرار بود پنج سال بعد برای دخترش خواستگار بیاید، برای دخترش خواستگار آوردند و در آن موقعیت گرفتارش كردند. یا مثلا برای اینكه گذشته را برایشان زنده كنند، آنها را سر قبر پدرانشان بردند. این پدیده خیلی پیچیده است. این مثالی كه برایتان زدم، فقط یك وجه ماجرا بود.

مثال دیگر اینكه شما اگر به معتاد بگویید سرنگ عامل انتقال بیماری و ایدز است، او نمی فهمد. سرنگ از نگاه معتاد رفیق است، رفیق. از نگاه معتاد سرنگ عامل حیات بخش و نجاتش است. اعتیاد موضوعی است كه از زوایای مختلف می توان به آن نگریست و آن را تحلیل كرد. لازم است پژوهشگران از جهات مختلف این پدیده را بررسی كنند. حتی می توان تحلیلی روانكاوانه از اعتیاد ارائه كرد.

تحلیل روانكاوانه شما از اعتیاد چیست؟

برای تحلیل روانكاوانه از دیدگاه های ژولیا كریستوا، بهره می برم.كریستوا سؤالی طرح كرده كه می خواهم از آن برای تحلیل اعتیاد استفاده كنم. او می پرسد وقتی كودكی رشد می كند و وارد دنیای پدر (زبان، خدا، قانون، دولت) یعنی جهان سلطه و قدرت می شود، چه بر سر رابطه اش با مادر می آید؟ یكی از مشكلات امروز ما در جهان این است كه ما پدرهای بی نهایت داریم. یكی از عوامل اصلی گرایش به اعتیاد این است كه می خواهیم از دست پدرها خلاص شویم. هر جا می رویم یك پدر وجود دارد. راننده تاكسی پدر است، رئیس اداره پدر است، نانوایی پدر است، همسر، پدر است و... .

استادش، ژاك لكان بر این اعتقاد بود كه مادر از بین می رود؛ یعنی وقتی كودك وارد دنیای اقتدار می شود، نظم روانش پدرانه می شود. پس اطاعت می كند و جامعه پذیرانه زندگی می كند. اما كریستوا می گفت این گونه نیست. او بر این اعتقاد بود كه گرچه مبنای روان ما و نظم جامعه ای كه بر مبنای این روان خلق می شود پدرانه ، یعنی مبتنی بر قانون و پذیرش نظم است، اما مادر هم همراه ما می آید.

او مثالی می زند و می گوید فرض كنید كه ما سوار شتری هستیم و به سمت معشوق می رویم. شتر جسم ماست و آن كه سوار بر شتر است، روح و روان ما كه به سمت معشوق كه همین جهان و پول و ثروت است، می رود. بچه شتر هم پشت سر شتر است. وقتی ما كه سوار شتر هستیم خوابمان می برد، شتر به سمت عقب و بچه اش برمی گردد.

منظور شما این است كه ذهن و روان ما به گونه ای است كه تمایل به سرپیچی دارد؟

بله. از نگاه كریستوا ما در نظم، قانون و قاعده زندگی می كنیم، اما مادر پشت سر ماست. همین كه از قاعده خسته می شویم، به سمت مادر گرایش داریم.البته مادر لزوما مصرف مواد مخدر نیست. مادر می تواند خرافات، خاطره ها، اسطوره ها یا هر چیز دیگری باشد. مادر در مجموع یعنی سرپیچی از پدر. روان ما به گونه ای است كه نمی تواند نظم را بپذیرد و گرایش عجیبی به سمت سرپیچی از نظم دارد. اعتیاد یك الگوی بازگشت به مادر و دنیای عقب است؛ دنیایی كه هنوز به زبان نیامده. اگر وارد دنیای اعتیاد شوید، متوجه می شوید در دنیای اعتیاد خیلی حرف نیست. معتادها وقتی كنار هم نشسته اند و مواد مصرف می كنند، اصولا ساكت هستند و بعد از مصرف دوباره شروع می كنند به حرف زدن.

دقیقا بازگشت به دنیای رحم و سكوت است. رحم سكوت محض است؛ حیات وجود دارد، اما در سكوت. می گویند كودك یك نشئگی عجیب در رحم مادر دارد؛ حیات است بدون هیچ ماجرایی؛ چون هر چه نیاز دارد بند ناف به او می دهد. اعتیاد در جامعه یعنی اینكه مادر به پدر حمله می كند. كریستوا اسمش را سرپیچی گذاشت و گفت این حالت طبیعی ذهن انسان است.

یعنی همه انسان ها به سرپیچی كردن نیاز دارند؟

دقیقا همین طور است. ذهن انسان قاعده پذیر است، اما عجیب نیاز دارد كه سرپیچی كند. پس همه ما معتادیم. حالا كسی ممكن است با غذا سرپیچی كند، كسی با گناه سر پیچی كند، كسی با رابطه عاشقانه سرپیچی كند، یكی ممكن است با از زیر كار در رفتن سرپیچی كند، یكی با عبور از چراغ قرمز سرپیچی كند.پس همه ما داریم از قاعده و نظم موجود سرپیچی می كنیم. به همین دلیل هم هست كه همه در ساحت روانمان می دانیم اعتیاد گونه ای سرپیچی از نظم اجتماعی است و در ته ته ذهنمان رویكرد تهاجمی به اعتیاد وجود ندارد و اعتیاد پدیده ای است كه همه آن را می فهمیم.
منبع خبر:
سلامت نیوز
   تاریخ: ۱۳:۰۶ - ۲۳/۱۲/۱۳۹۹   بازدید: ۱۷۱