دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست
 
ادای احترام به قشر زحمتكش و فداكار پرستاران ما را بر آن داشت كه چهار پرستار در چهار نوع خدمتگزاری را بیابیم و شنوای خاطرات، ناگفته ها و تجربیات این عزیزان در عرصه های مختلف باشیم.
چهار روایت از چهار پرستار چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست شیرین باقری/ پرستار بازنشسته مركز روانپزشكی رازی

- خواب آنها را می بینم نیمه شب بیدار شد و مثل همه آن سال ها طول كشید تا باور كند كجاست. خواب دیده بود؛ خوابی آشفته و مه آلود و مغشوش. دیر رسیده بود... آن جوان شاعر گریخته بود و جایی دور، در پیـــاده رو خیــابان نـــــادری، خودش را نــــاكار كرده بود... نمی رسید... به موازات خط آهن می دوید تا به خرمشهر برسد و دست های «صاحب جان» را بگیرد، نگذارد این قدر به بچه اش زل بزند... ولی نمی رسید. برخاست و به چشم هایش در آینه نگاه كرد. همه اهل خانه در خواب بودند و او با ورق ورق روزها و شب های رفته تنها بود.
1350 روز اول وحشت زده بودم. رئیس پرستاری با حمایتی خواهرانه مرا روانه بخش كودكان پسر كرد كه مخصوص 5 تا 16 ساله هایی با نارسایی های ذهنی و جسمی بود. بعضی هایشان كنترل دفع نداشتند. یكی را از یاد نمی برم؛ گوژپشت بود و صورت مردانه ای داشت. خیلی ساده و به چالاكی دست دراز می كرد و موش درشتی را در گوشه ای از سالن به چنگ می گرفت و چنان در پنجه می فشرد كه خفه شود. یادم نمی آید این بچه ها ملاقات كننده ای داشته باشند.
1352 به بخش پذیرش مردان منتقل شدم. 90 درصد مراجعان این بخش را دست بسته و با پلیس می آوردند؛ همه بدحال بودند. یا در خیابان دردسری درست كرده بودند یا حین آتـــش زدن خانه و زنــدگی مانعشــان شده بودند. معمولاً تزریق «همونورین» آنها را آرام می كرد.
1353 موهای قهوه ای و نگاه زلال كودكانه داشت. اغلب ساكت بود. گاهی برایمان شعر می خواند. می گفت شعرها كار خود اوست. دستور پزشكی اش PRN بود، یعنی در صورت لزوم. وقتی حالش مساعد نبود خودش می آمد می گفت. اسمش «هوتن نجات» بود. واقعاً شاعر بود.
1355 پزشك برای آنها كه به روش های دارویی پاسخ نمی دادند ECT می نوشت؛ شوك درمانی. آن روزها برای شوك دادن بیمار را بیهوش نمی كردند، بین دندان هایش حوله می گذاشتند. آنها كه یك بار این شیوه دردناك درمان را تجربه می كردند، برای جلسه بعدی غیبشان می زد؛ هر جایی كه می توانستند پنهان می شدند: زیر تخت، در توالت و حمام یا توی تخت بیماری دیگر. برای برخی گاهی هفت نوبت ECT تجویز می شد.
1357 با صادقیان آشنا شدم. سرپرستار بود. آثار آلبركامو را به زبان اصلی می خواند. شوهرش كارگردان تئاتر بود و یك سریال هم برای تلویزیون ساخت. بعدها مهاجرت كردند. به خاطر دوستی مان، اسم من را روی دخترش گذاشت.
1360 صورت «صاحب جان محمدی» همیشه خدا زخم بود. به احدی آزار نمی رساند. فقط صورت خودش را چنگ می زد. خرمشهری بود. خانواده اش و بچه اش در بمباران از دست رفته بودند.
1365 گنجشك ها از او نمی ترسیدند. خرده نان كف دستش می گذاشت، می رفت می ایستاد توی حیاط، زیر درخت. می آمدند می نشستند روی شانه و سر و بازویش و نوبتی از كف دستش خرده نان ورمی چیدند. اسمش فرشته بود؛ فرشته نمازیان.
1400 همچنان خواب آنها را می بینم.

فرزین شیرزادی

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست فاطمه حسینی اصل/ پرستار مددجویان مركز توانبخشی امام علی(ع)

- میم مثل مادریار می گوید 12 سال است كه توفیق خدمت به مددجویان مركز توانبخشی امام علی(ع) نصیبش شده است. «فاطمه حسینی اصل» از توفیق خدمت حرف می زند. چون پرستاری از معلولان را شغل نمی داند. پرستاری برای او عشقی است بی انتها كه با آغوش باز سراغ سختی هایش رفته و با هر دست نوازشی كه بر سر دختران معلول مركز می كشد این عشق عمیق تر می شود: «می دانیم كه پرستاری عشق می خواهد و پرستار اگر عاشق نباشد نمی تواند قدم از قدم بردارد. پرستاری از معلولان با پرستاری از بیماران در مراكز درمانی یك فرق اساسی دارد. اینجا پای وابستگی در میان است. به ما پرستاران افراد دارای معلولیت، «مادریار» یا «پدریار» می گویند. حقیقتاَ چه واژه مناسبی است برای تعریف شغلی كه عاشقانه انتخابش كرده ایم. اگر یك بیمار چند روزی مهمان بیمارستان است، اینجا ما با افراد دارای معلولیت زندگی می كنیم. شادی ها، دلتنگی ها و غم و غصه هایشان برای ماست.

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست

مثل مادری دلسوز با دلتنگی هایشان اشك می ریزم و با دردهایشان غصه می خورم. زندگی بسیاری از این دختران كه معلولیت توان حركت را از آنها گرفته است، فقط در یك تخت خلاصه می شود. این یعنی پرستاری از معلولان فقط تر و خشك كردن آنها نیست؛ عشق مادری می خواهد كه آسایشگاه را به خانه امن آنها تبدیل و زندگی زیر این سقف تكراری را برایشان لذت بخش كند.» حسینی مكثی می كند و ادامه می دهد: «در مركز توانبخشی امام علی(ع) دختران معلول بالای 14 سال نگهداری می شوند. بعضی ها سرپرست دارند و بعضی ها هم نه. اگرچه خانواده ها و افراد نیكوكار همیشه از دختران مركز سراغ می گیرند، اما از وقتی كرونا آمد دلتنگی ها بیشتر شد. محدودیت های كرونایی ملاقات ها را كمتر كرده و حالا مسئولیت ما سنگین تر است. گاهی كه یكی از دختران بهانه می گیرد و حتی از غذا خوردن امتناع می كند، مادریارها دست به دست هم می دهند تا به هزارترفند مادرانه لبخند روی لب او بیاورند. آن لحظه همان چند قاشق غذا می شود همه دلخوشی مادریارها و خستگی آن روز از تن بیرون می رود. پرستاری از معلولان در یك كلام مثل مادری كردن برای فرزند دلبند است.»

حسن حسن زاده

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست ایران ترابی / پرستار و امدادگر جبهه و جنگ

- حقوقمان را به جبهه می دادیم «ایران ترابی» بهترین سال های عمرش را برای خدمت به دیگران سپری كرده است. او 8 سال در جبهه های جنگ تحمیلی، بی وقفه حضور داشته است. شیمیایی شدنش یادگار آن دوران است. ترابی الان در آستانه 70 سالگی سخت نفس می كشد و با تاول های گاز خردل، كه مونس این روزهای اوست، سال هاست شب را به صبح می رساند. تعریف می كند: «اصالتم به شهر تویسركان برمی گردد، روستای كارخانه. روزی كه جان دادن طفلی را در دستان مادرش دیدم، آن هم به دلیل نبود كادر درمانی، با خودم عهد بستم با جدیت تمام درس بخوانم تا در رشته پزشكی یا پرستاری قبول شوم. آن زمان 11 سال بیشتر نداشتم.»
ترابی موفق شد و با پذیرش در رشته پرستاری دانشگاه شهید بهشتی، همه توانش را به كار گرفت تا جان دیگران را نجات دهد. او پیش از جنگ تحمیلی به روستاهای محروم كشور می رفت. در دوران دفاع مقدس راهی جبهه های نبرد شد. باقی ماجرا را از زبان خودش می شنویم: «برای كمك به شهر اهواز رفتیم، چون سوسنگرد بیشتر به ما نیاز داشتند به آنجا منتقل شدیم. از آسمان و زمین آتش می بارید. كادر درمانی كمی آنجا حضور داشت. در این حین دكتر چمران را دیدم. به ما روحیه داد.

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست

بیمارستان به ویرانه ای می مانست. با حداقل امكاناتی كه موجود بود سروسامانی به اتاق عمل و تخت های بستری دادیم.»
انتقال بی شمار مجروحان از یك سو و پیشروی عراقی ها از سوی دیگر ذهن كادر درمان را بیش از پیش مشوش می كرد. هر آن امكان داشت اسیر یا شهید شوند، اما آنها عاشق بودند و ترسی به دل راه نمی دادند. ترابی ادامه می دهد: «غذا برای خوردن نداشتیم. گرسنگی آزارمان می داد. با هر تنقلاتی به دست مان می رسید سعی می كردیم خودمان را سیر كنیم.»
پرستاران و امدادگران آنقدر از خودگذشته بودند كه حقوق شان را برای كمك جبهه ها واریز می كردند. شیمیایی شدن ترابی به عملیات والفجر 8 برمی گردد. زمانی كه به عنوان مسئول تیم اضطراری در بیمارستان امام حسین(ع) فعالیت می كرد: «در عملیات والفجر 8، منطقه شیمیایی شده بود. مجروحان زیادی را به بیمارستان منتقل كردند. من همراه یكی از رزمنده ها پتوها و لباس های آلوده را در كیسه زباله می انداختم تا برای سوزاندن فرستاده شود. گویا همان موقع آلوده شدم. بعد از مدتی كم كم جراحاتی روی بدنم دیدم. ابتدا تصور كردم آلرژی است، اما وقتی حالم رو به وخامت گذاشت دكتر گفت شیمیایی شده ام.»

مژگان مهرابی

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست سیما سلطانی/ پرستار شیرخوارگاه

- پرستاری به شیوه مامان سیما تا وقتی وارد شیرخوارگاه نشده بود، فكر می كرد قرار است مثل همه پرستاران زمان معینی در محل كارش باشد و ساعت كاری اش كه تمام شد كركره را پایین بكشد پی زندگی اش برود، ولی همان لحظه اول كه به شیرخوارگاه پا گذاشت، با دیدن «مه پاره» و «آیدین» و «آیلار» همه فكر و خیال هایش را فراموش كرد.
مه پاره را كه با دست های كوتاه به دنیا آمده بود، كنار سطل زباله رها كرده بودند و «آیدین» و «آیلار» دوقلوهای بانمك و بازیگوشی بودند كه اگر پرستاری برای چند ماه یا چند روز گذرش به شیرخوارگاه می افتاد دلبسته اش می شدند و وقتی می رفت تا مدت ها بی قراری می كردند.
آنها فكر كردند «سیما سلطانی» هم از همان پرستارهایی است كه نیامده می رود و دیگر هم این طرف ها پیدایش نمی شود، اما سلطانی ماند و نه تنها برای مه پاره و دوقلوها مادری كرد، بلكه از كودكان زیادی كه از بد روزگار از شیرخوارگاه های خصوصی و دولتی این شهر سر درآورده بودند، سال ها پرستاری كرد تا از آب و گل درآیند.

چهار روایت از چهـار پـرستار | واگویه هایی از سال ها مرارت و كار در كسوت بیمارداری پیش روی شماست

بهزیستی در دوران كودكی و نوجوانی از بچه ها مراقبت می كرد و وقتی به سنین جوانی می رسیدند، آنها را تنها و دست خالی به میدان زندگی می فرستاد.
سلطانی وقتی دید بچه هایی كه سال ها مثل گل از آنها پرستاری كرده با ورود به جامعه بر اثر تنهایی و فشار مشكلات یا به راه خطا می روند یا افسرده و شكست خورده می شوند، تصمیم گرفت در بزرگسالی هم پرستارشان باشد. وقتی خانواده پسری همدرد مه گل، او را به عنوان عروس خانواده خود انتخاب كردند از لحظه خواستگاری تا عروسی كنارش بود و حتی بعد از به دنیا آمدن دختر كوچولوی آنها مدت ها از مه گل و نوزادش پرستاری كرد. اطرافیان همسران آیلار و آیدین هنوز باور نكرده اند «مامان سیما» كه مثل پروانه به دور دوقلوها می گردد، قرار بوده فقط پرستار چند ساله بچه ها باشد.

رابعه تیموری
منبع خبر:
همشهری
   تاریخ: ۱۵:۰۴ - ۲۰/۰۹/۱۴۰۰   بازدید: ۱۸۵