دریافت اطلاعات ...
 
روابط عمومی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳

پدرخوانده هایی كه دنیا را بهشت كردند
 
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ راست گفته آن نویسنده خوش ذوق كه؛ «آدم هایی هستند در زندگی تان، چگالی وجودشان بالاست...افكار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان و هر جزیی از وجودشان، امضادار است... ردپا حك می كنند اینها روی دل و جانت... بس كه بلدند باشند... این آدم ها را باید قدر بدانی...»

آدم هایی هستند كه به هر گوشه از زندگی ات نگاه می كنی، می بینی قبل از تو آمده اند، آباد كرده اند، سر و سامان داده اند و رفته اند؛ بی ادعا و بی سر و صدا، آنقدر بی سر و صدا كه گاه فراموش می كنی حضورشان را یا بهتر بگویم غفلت می كنی از بودنشان. اما آنها همچنان سایه محبت بی دریغشان را بر سر تو و زندگی ات نگه می دارند، بی آنكه خسته شوند، برنجند یا انتظار جبران داشته باشند. انگار در دنیا هیچ كسب و كاری ندارند جز محبت و ازخودگذشتگی... از من بپرسی، می گویم پدرها، با فاصله بسیار زیاد از دیگران، بر صدر فهرست چنین آدم هایی در زندگی ما جای دارند، آن ها كه درست از اولین لحظه پدر شدن، آگاهانه تصمیم می گیرند دیگر برای خود زندگی نكنند. همان ها كه حاضرند در هر میدانی، به نفع فرزندشان كنار بروند، بی آنكه قرار باشد بهشتی زیر پایشان باشد یا سلطان غم بخوانندشان. در سكوت، بی آنكه اشكی بریزند، غم فرزندشان را می خورند و بی آنكه كسی بفهمد، قد خم می كنند... پدر كه باشی، برای خودت زندگی نمی كنی و از این خودفراموشی، خشنودی!

 اما بعضی پدرها هم هستند كه تصمیم می گیرند نه فقط برای فرزندان خود بلكه برای بچه های دیگر هم پدری كنند؛ چه برای دردانه هایی كه آن سایه امنیت بخش از سرشان كم شده و چه برای بچه هایی كه روزگار روی سختش را نشان شان داده و حالا به كوهی نیاز دارند كه به عظمتش تكیه كنند. كافی است كمی جست وجو كنی تا ببینی كم نیستند چنین پدرانی كه دل بزرگشان را خانه محبت فرزندانی كرده اند كه روزی خیال می كردند فراموش شده اند. با ما همراه شوید تا در این مجال، داستان مهربانی چند پدر دریادل از جنس «پدرخوانده های بهشتی» را با هم مرور كنیم.

 



حاج «محمد قاسمی بختیاری»، حامی زوج های جوان

من باشم و عروس و داماد، بی خانه بمانند؟

این روزها یك جماعت سرِ حاج «محمد قاسمی بختیاری» قسم می خورند اما سال ها قبل كه در خلوت خودش تصمیم گرفت كاری كند كارستان، یك كاسب ناشناس بود. برای مرد دل بزرگی مثل او، یك تلنگر كافی بود كه سفره كسبش را تقسیم كند میان خانواده خودش و خانواده های دیگر. حاج محمد برای روایت آن موقعیت سرنوشت ساز، برمی گردد به 23 سال قبل و می گوید: «آن روزها وقتی دیدم ازدواج چند جوان از اطرافیانم فقط به دلیل مشكل مسكن سرنگرفت، با خدا عهد كردم اگر كمكم كند، در زمین كارگاه موزاییك سازی ام یك ساختمان می سازم و واحدهایش را هر سال در اختیار گروهی از زوج های جوان نیازمند قرار می دهم. چند سال بعد وقتی با توكل بر خدا كلنگ ساخت این ساختمان را به زمین زدیم، از میان آشنا و غریبه، خیلی ها برای پیش خرید واحدهایش مراجعه كردند. از آنها اصرار بود و از من، انكار. جواب همه شان هم یك جمله بود: «این خانه، فروشی نیست و متعلق به زوج های نیازمند است». كم نبودند مشتریانی كه به حرفم خندیدند و گفتند: «این هم یك كاسبی جدید است...» اما گوش من كه با خدا معامله كرده بودم، به این حرف ها بدهكار نبود. دلم به حمایت او گرم بود و خودش هم كمك كرد به آرزویم رسیدم. خانه ساخته شد و در سال 1381 اولین گروه از زوج های واجد شرایط وارد این ساختمان شدند و زندگی شان را شروع كردند.»

 



خانه ام را اجاره می دهم به بهای یك صلوات

امسال نوزدهمین گروه از زوج های جوانی كه برای شروع زندگی مشترك، سنگ بزرگ مسكن سدّ راهشان شده بود، قدم به واحدهای 9 گانه ساختمان «احسان الحسن (ع)» گذاشتند و به بركت این خانه، سر و سامان گرفتند. حالا با یك حساب سرانگشتی، می توان گفت حاج محمد بختیاری با بنا كردن این ساختمان، در 19 سال گذشته به لطف خدا توانسته برای 171 زوج جوان كم بضاعت، پدری كند و گره از كار ازدواج شان باز كند. اما بشنوید از ایده های جذاب حاج آقا برای انتخاب این زوج ها برای زندگی در خانه آرزوها كه در یكی از مناطق جنوب شرقی تهران قرار دارد: «هر سال ماجرای این خانه دهان به دهان می چرخد و زوج هایی از مناطق مختلف تهران و حتی شهرهای اطراف برای ثبت نام در قرعه كشی پیش ما می آیند. زوج های متقاضی باید چند ویژگی داشته باشند تا در قرعه كشی شركت داده شوند؛ اول، باید در دوران عقد باشند؛ یعنی مراسم ازدواجشان را برگزار نكرده باشند. دوم، درآمد آقا داماد باید در حدی باشد كه كفاف اجاره خانه را ندهد. سوم، خانواده هایشان هم باید به لحاظ مالی امكان حمایت از آنها را نداشته باشند. همه این حساسیت ها برای این است كه دلم می خواهد واحدهای این خانه به زوج هایی برسد كه اهلش باشند. بعد از انجام تحقیقات، زوج های واجد شرایط مشخص می شوند و فقط و فقط از طریق قرعه كشی، 9 زوج از میان آنها انتخاب می شوند.»

اما نمی شود برای سكونت یك ساله وارد ساختمانی بشوی و قرارداد امضا نكنی. بنابراین، حاج محمد هم با زوج های خوشبختی كه قرعه شانس و اقبال به نامشان می افتد تا ساكن ساختمان خیریه احسان الحسن (ع) شوند، قرارداد امضا می كند اما چه قراردادی... صاحبخانه دریادل خانه خاص قصه ما لبخندبرلب می گوید: «اینجا در قراردادی كه با زوج های جوان منعقد می كنیم، می نویسیم: پول پیش، دعای خیر و اجاره بها، صلوات بر محمد و آل محمد (ص).»

 



حاج آقا بختیاری در جمع زوج های جوان، پس از مراسم قرعه كشی واحدهای ساختمان خیریه

بابا جان! پس انداز یادتان نرود

«می دانید، تمام هدف من این است كه هر سال از چند زوج جوان كه اول زندگی دستشان تنگ است، حمایت كنم. می خواهم بیایند یك سال اول زندگی مشتركشان را به صورت رایگان اینجا زندگی كنند تا بتوانند به یاری خدا به اصطلاح بارشان را برای ادامه زندگی محكم تر ببندند.»

حالا حكمت حرف های پدرانه حاج محمد بختیاری در پایان مراسم قرعه كشی هر ساله با زوج های منتخب معلوم می شود: «بعد از مراسم قرعه كشی، زوج های منتخب را دور خودم جمع می كنم و چند جمله ای برایشان حرف می زنم. می گویم: از همین امروز یك قرار با خودتان بگذارید. فراموش كنید اینجا خانه خیریه است! اصلاً خیال كنید اینجا هم مثل همه خانه های اجاره ای باید هر ماه اجاره بدهید. اینطور به زندگی دراین خانه نگاه كنید و هر ماه مبلغی را به عنوان اجاره كنار بگذارید و درواقع پس انداز كنید. این ها را می گویم كه ان شاءالله در پایان این فرصت یك ساله، با یك پشتوانه مالی خوب از اینجا بروید و بتوانید خانه ای در همین حد اجاره كنید.»

اگر تصور می كنید سر و سامان گرفتن هر ساله 9 زوج جوان كم برخوردار، سقف آرزوهای حاج محمد بختیاری بوده، هنوز او و دل بزرگش را نشناخته اید. حاج آقا نگاهی به ساختمان دوست داشتنی خیریه احسان الحسن (ع) می اندازد و می گوید: «همیشه گفته ام و همه می دانند كه این ساختمان، جزو اموال من نیست و متعلق به زوج های جوان كم بضاعت است اما بیش از 10 سال قبل برای اینكه خیالم برای بعد از خودم راحت باشد، این خانه را وقف كردم تا برای همیشه به نام این عروس و دامادها باشد. البته دلم می خواهد حامی زوج های جوان بیشتری باشم. به همین خاطر از چند سال قبل، مشتری زمین مجاور ساختمان احسان الحسن (ع) شده ام تا خانه دوم زوج های جوان را هم در آن بسازم. امیدوارم به یاری خدا این آرزوی من هم محقق شود.»

 



مرحوم «محمدعلی مظفری»، بانی و واقف «خانه نوباوگان مظفری»

وقتی آقای مترجم یاد نذر كودكی اش افتاد

داستان مِهر پدریِ مرحوم «محمدعلی مظفری» هم از آن قصه های خواندنی و شیرین روزگار ماست كه برای خواندن صفحات اولش باید به حدود 100 سال قبل برگردیم، به روزهای كودكی محمدعلی و زندگی فقیرانه ای كه جای خالی پدر به او و مادرش تحمیل كرده بود. یك روز كه محمدعلی از خیابان عبور می كرد، مادر فقیری را دید كه با تقلای فراوان تلاش می كرد فرزند كوچكش را از جلوی مغازه كبابی دور كند. دیدن حالت مستأصل مادر كه به كودكش وعده تهیه كباب در روزهای آینده را می داد، باعث شد محمدعلی فقر و غم خود را فراموش كند. اینطور بود كه همان جا پیش خودش و خدا نذر كرد اگر روزی خدا به او توانایی مالی بدهد، مركزی تأسیس می كند كه از كودكان بی سرپرست نگهداری كند.

سال ها گذشت و محمدعلی مظفری با تلاش فراوان موفق شد به عنوان اولین مترجم كتاب های رسمی كلاسیك در ایران معرفی شود. او حالا دیگر صاحب انتشارات مظفری بود و سری میان سرها شده بود. در این میان، آنچه فراموش شده بود، نذرش بود. اما یك اتفاق، مثل تلنگری كاری، قولی كه در خفا به خدا داده بود را برایش تداعی كرد. یك روز كه سر راهش پسربچه رنجوری را دید كه از فرط گرسنگی كنار خیابان افتاده بود، یك دفعه یاد نذرش افتاد. پسرك را به خانه برد، به او غذا داد و لباس نو تنش كرد. نگهداری و رسیدگی به آن پسربچه، اشتیاق قدیمی را در درون او بیدار كرد و انگیزه ای شد كه در سال 1326 خانه «نوباوگان مظفری» را تأسیس كند. نام این خانه كم كم بر سر زبان ها افتاد و بعد از آن به خانه امن كودكان بی سرپرست تبدیل شد.



مرحوم مظفری در كنار كودكان تحت پوشش خانه نوباوگان مظفری

مرحوم مظفری در خاطرات خود درباره این خانه اینطور نوشته است: «این بنده با تاییدات خداوند متعال دست به تأسیس دارالایتامی زده ام كه بحمدالله اساس محكمی داشته و امید می رود كه قابل بقاء و دوام بوده و در آینده سرمشق دیگران باشد. وقفنامه طوری تنظیم و نكات و پیش بینی های لازمه در آن طوری رعایت شده كه از حیف و میل مصون مانده و نگاهداری و پرورش و تعلیم و تربیت كودكان یتیم به نحوه شایسته عملی خواهد شد.» شادی غیرقابل وصف آن مرد بزرگ از تحقق آرزویش هنوز بعد از 73 سال، از لابه لای سطور كتاب خاطراتش نمایان است: «زمانی كه این كودكان یتیم و بی جا و مكان را به دارالایتام آورده و تن برهنه آنان را لباس پوشانیدم، از فرط شادمانی در پوست خود نمی گنجیدم...»





تصویر متولیان فقید خانه نوباوگان مظفری

خانه 73 ساله ای كه میراث ارزشمند یك خانواده است

مرحوم محمدعلی مظفری تا وقتی در قید حیات بود، از هیچ تلاشی برای رسیدگی به فرزندان تحت پوشش خانه نوباوگان مظفری فروگذار نكرد اما این تمام ماجرا نبود. او قبل از اینكه برای همیشه ازاین خانه خداحافظی كند، با موافقت پسر و دخترش، تمام دارایی خود را وقف خانه نوباوگان، مدرسه و مسجد مظفری كرد. بعد از فوت مظفری بزرگ، خانه نوباوگان مظفری مثل یك میراث ارزشمند توسط فرزندان و نوادگانش مراقبت و مدیریت شد و این جریان مبارك تا همین امروز ادامه دارد. حالا 9 سالی می شود كه مهندس «پرویز مظفری»، یكی از نوه های مرحوم مظفری بزرگ، مدیریت این خانه را بر عهده دارد.

آقای مهندس كه در خانه نوباوگان مظفری به «پدر» معروف است، درباره این خانه و داستان هایش اینطور می گوید: «اینكه می بینید این خانه در این سال ها با وجود تمام سختی ها حفظ شده، به نیت واقف آن یعنی پدربزرگم برمی گردد. چون این نیت، خیر و برای بچه های بی سرپرست بوده، استمرار داشته است. خداوند است كه برای استمرار در این نیت، قدرت می دهد، شوق می دهد، انگیزه می دهد تا فرزندان و نوادگان ایشان هم این راه را ادامه دهند. من و همسرم خارج از كشور ساكن بودیم. وقتی خادم قبلی این خانه - كه نوه دیگر مرحوم مظفری بود - از دنیا رفت، ما زندگی مان در آن طرف مرزها را رها كردیم و به ایران برگشتیم. حالا حدود 9 سال است توفیق خدمتگزاری به بچه های خانه نوباوگان مظفری را داریم و با شوق و عشق واقعی از صبح تا پاسی از شب مشغول رتق و فتق امور این خانه هستیم.»

 



مهندس «پرویز مظفری» و همسرش، متولیان كنونی خانه نوباوگان مظفری

وصیت پدربزرگ را تبدیل به احسن كرده ایم

«جالب است بدانید خود من هم در همین خانه به دنیا آمده ام و با بچه های این خانه به مدرسه رفته ام؛ مدرسه ای كه باغ گل پدربزرگ بود و بعدها آن را تبدیل به مدرسه ای كرد كه به نام مدرسه طوسی ثبت شد. این خانه ظرفیت پذیرش 27 فرزند دارد كه بعد از ترخیص هر فرزند، فرزند جدیدی جایگزین او می شود. پدربزرگ در وقف نامه شان سفارش كرده اند بچه ها در 7 سالگی وارد این خانه شوند و در 18 سالگی ترخیص شوند. در دوران دبیرستان هم به آنها حرفه ای برای آینده شان آموزش داده شود. یك حساب بانكی هم برای آنها معین كرده اند تا پس اندازی برای زمانی كه از خانه می روند، داشته باشند. اما... اما در حال حاضر، وضعیت جامعه و شرایط زندگی با شرایط زمان ایشان تفاوت فاحشی كرده است. در این شرایط، ما ناگزیریم راه تازه ای برای عمل به وصیت پدربزرگ پیش بگیریم و با توجه به نیازهای امروز، بچه ها را مورد حمایت قرار دهیم، چون اعتقاد داریم اینها بچه های خودمان هستند.»

مهندس مظفری در ادامه می گوید: «به طور مثال، ما هر سال بچه هایی را داریم كه دبیرستان را به پایان می رسانند و با جدیت درس می خوانند تا برای كنكور آماده شوند. بچه های ما دانش آموزان سختكوشی هستند كه اطمینان داریم در دانشگاه های خوبی پذیرش می شوند. بنابراین ما بچه ها را رها نمی كنیم كه در 18 سالگی از پیش ما بروند، بلكه تا مقطع دكترا و ازدواج و پس از آن هم از آنها حمایت می كنیم. البته باید بگویم ما در این راه تنها نیستیم؛ بعد از خدا، خیران و مردم نیكوكار، حامی و یاور ما در در این مسیر هستند.»

 





بندگان خاص خدا، شایسته بهترین ها هستند

«ما معتقدیم همه ما، بندگان عام خداوند هستیم اما این بچه ها، بندگان خاص او به حساب می آیند. و چون این فرزندان، بندگان خاص هستند باید با آنها به طور خاص رفتار شود. به همین دلیل، بهترین خوراك، بهترین پوشاك، بهترین مدرسه و بهترین مدرسان باید برای این بچه ها فراهم شود. با این نگاه، تلاش كرده ایم این خانه در بالاترین سطح ممكن در خدمت این فرزندان باشد و آنها هیچ كمبودی را احساس نكنند. همسر من هر صبح كه می خواهیم وارد این خانه شویم، دعا می خواند و می گوید: خدایا ما چه كرده ایم كه لطفت را شامل حال ما كرده ای و به ما اجازه داده ای كه بتوانیم خدمتگزار بندگان خاص تو باشیم. ما اعتقاد داریم این خانه، خانه خداست. چون این بچه ها در این خانه هستند، سایه پروردگار بر سر كل خانه ماست. ما هیچ مقام و منزلتی نداریم جز خادمی برای این بچه ها و البته این مقام و منزلت را هم خداوند به ما داده و هر لحظه هم بخواهد، می تواند آن را از ما بگیرد.»

تازه معلوم می شود چرا خانه نوباوگان مظفری، شبیه دیگر مراكز نگهداری كودكان بی سرپرست نیست. اینجا كاملاً شبیه یك خانه گرم است و اعضای آن احساس می كنند عضو یك خانواده اند. آقای مهندس درباره این حس می گوید: «گرچه این بچه ها از نعمت مادر و پدر واقعی محروم هستند، اما در اینجا صاحب پدر و مادر معنوی، و عمو، خاله و دایی معنوی می شوند. اگر نگاهی به اتاق های من، همسرم و مربیان و مددكاران خانه بیندازید، می بینید روی در آنها نوشته شده: اتاق مادر، اتاق پدر، اتاق عمو و... بر این اساس، ما یك خانواده بزرگ هستیم كه سعی می كنیم مشكلاتمان را تا جایی كه می شود با كمك هم حل كنیم.»

 



«یوسف اصلانی»، رییس هیئت مدیره موسسه بهشت امام رضا(ع) و حامی كودكان بی سرپرست

وقتی هم خانه بچه های بی سرپرست شدم

برای «یوسف اصلانی»، درهای بهشت از 20 سال قبل باز شد. از همان وقتی كه آوازه فعالیت های خودجوش او و رفقایش در خیریه امام جواد (ع) در یكی از محله های جنوب غرب پایتخت به گوش مدیر بهزیستی منطقه رسید و برایشان دعوتنامه فرستاد. آن روز در آن دیدار و در بازدید از بخش كودكان بی سرپرست، وقتی خانم مدیر از دست تنها بودن بهزیستی در تأمین هزینه های نگهداری آن كودكان گفت، اتفاقی كه باید، افتاد. آن روز، برق نگاه آن بچه های معصوم 6-5 ساله، دل های آن جوانان خیرخواه را چنان گرفتار كرد كه تا همین امروز هیچ كس و هیچ چیز نتواسته میان آنها جدایی بیندازد.

آقا یوسف از آن روز و ماجراهای بعدش اینطور می گوید: «آن روز به خانم دكتر گفتم: تأمین هزینه های نگهداری از این بچه ها را به خیریه ما بسپارید. خانم دكتر ضمن استقبال از پیشنهاد من، گفت: یك كمك دیگر هم لازم داریم. ما روزهای جمعه با كمبود نیروی مددكاری مواجهیم. برای نگهداری از بچه ها در روزهای جمعه هم می توانیم روی شما حساب كنیم؟... به همین سادگی خیریه امام جواد (ع)، حامی بچه های بی سرپرست بهزیستی منطقه و من، هم خانه آنها در روزهای جمعه شدیم. دیگر تمام آخر هفته های من با آن بچه ها می گذشت. از 8 صبح جمعه تا 8 صبح شنبه كنار آنها بودم. با حمایت خیریه برایشان غذا تهیه می كردیم و خیلی اوقات بچه ها را برای تفریح به شهربازی، پارك چیتگر، پارك ارم و... می بردم. آنقدر آن یك شبانه روز خوش می گذشت كه بچه ها برای رسیدن جمعه لحظه شماری می كردند... ماجرا اما در همین حد باقی نماند. بعد از 6-5 ماه، خانم مدیر گفت: «سازمان بهزیستی قصد دارد مراكز خدماتی اش را به بخش خصوصی واگذار كند. خیریه شما كه در این مدت نشان داده حسابی برای كمك به كودكان بی سرپرست دغدغه دارد، چرا با بهزیستی وارد مذاكره نمی شود؟»

 



به بهشت خوش آمدید

خانم مدیر، قلب عاشق اهالی خیریه امام جواد (ع) را خوب شناخته بود. همین عشق و همت یوسف اصلانی و دوستانش هم بود كه گره ها را یكی یكی باز كرد: «ما موسسه خیریه بودیم و مجوز بهزیستی نداشتیم اما آنقدر پیگیری كردیم تا به لطف خدا سازمان بهزیستی پذیرفت مدیریت آن مركز نگهداری كودكان بی سرپرست را به خیریه امام جواد (ع) واگذار كند. مشكل مجوز اما بعد از حدود 2 سال از همكاری قراردادی مان، دوباره سر باز كرد. بدون مجوز باید مركز را به بهزیستی برمی گرداندیم اما این مسیر، دكمه بازگشت نداشت. ما با بچه هایی سر و كار داشتیم كه در این مدت به ما انس گرفته بودند و اگر رهایشان می كردیم، آسیب روحی جدی می دیدند.

اینطور بود كه خودم مسئولیت كار را به عهده گرفتم و به لطف خدا بعد از پیگیری های فشرده، موفق شدم مجوز موسسه خیریه «بهشت امام رضا (ع)» را از بهزیستی بگیرم. به این ترتیب، از سال 83 بچه ها تحت پوشش این موسسه درآمدند و بهشت امام رضا (ع) به خانه دائمی آنها تبدیل شد. در ادامه، 2 شعبه دیگر هم از این موسسه در مناطق دیگر ایجاد شد و با افزایش تعداد فرزندان بی سرپرست تحت پوشش كه بعد از مدتی فرزندان معلول بالای 5 سال بهزیستی هم به آنها اضافه شدند، خانواده بهشت امام رضا (ع) بزرگ و بزرگتر شد؛ خانواده ای با حدود 300 فرزند.»

 



ما یك خانواده واقعی هستیم

از همان اول در شعبه های سه گانه بهشت امام رضا (ع)، همه چیز شبیه خانه های واقعی بوده و همچنان همین رویه برقرار است؛ این تدبیر یوسف اصلانی و همراهان باصفایش بود كه قصد كردند نعمت از دست رفته بچه های بی سرپرست را به آنها برگردانند: «بزرگ ترین نعمتی كه این بچه ها از آن محروم شده اند، خانواده است. و همه تلاش ما این است تا جایی كه می توانیم كاری كنیم این موهبت به آنها برگردانده شود. بنابراین از همان اول به بچه ها یاد دادیم این مركز را خانه خود و ما را اعضای خانواده شان بدانند. اینطور بود كه از همان ابتدا از هر كاری كه آنها را از بچه های عادی متمایز می كرد، پرهیز كردیم. مثلاً در شعبه قدیمی تر موسسه، یعنی همان بهشت امام جواد (ع)، تصمیم گرفتیم بچه ها دیگر از درب اصلی بهزیستی رفت وآمد نكنند. به همین دلیل، یك درب از پشت مركز و داخل كوچه باز كردیم. هیچ تابلویی هم بر سر در بهشت امام جواد (ع) نصب نكردیم تا بچه ها در میان اهالی محله به اصطلاح انگشت نما نشوند. نوبت به مدرسه رفتن بچه ها هم كه رسید، هر چند نفرشان را در یك مدرسه ثبت نام كردیم تا تجمع شان در یك مدرسه جلب توجه نكند.



پول توجیبی كه برای همه بچه ها یك مسئله عادی است را برای بچه های موسسه هم جا انداختیم و طوری پرورششان دادیم كه نیازهایشان را از ما به عنوان سرپرست خانواده شان مطالبه كنند. به بچه ها كلید دادیم كه در برگشت از مدرسه، خودشان در مركز یعنی خانه شان را باز كنند و وارد شوند. علاوه براین، ترتیبی دادیم یك آشپز همیشه در موسسه حضور داشته باشد تا بچه ها همیشه بوی غذا را در خانه شان حس كنند و از این قبیل كارها... برای باقی امور بچه ها هم، مثل بچه های عادی هر خانواده ای عمل كردیم. به طور مثال، هیچ وقت اجازه ندادیم پزشكان و معلمان خیّری كه داوطلب كمك به این بچه ها هستند، وارد شعبه های موسسه بهشت امام رضا (ع) شوند. شاید تعجب كنید. اما مگر خانواده های عادی، وقتی بچه شان مریض می شود، پزشك به خانه آنها می آید؟ یادمان نرود؛ قرار ما از اول بر این بود كه اینجا یك خانه واقعی باشد و بچه ها احساس كنند دارند در یك خانواده زندگی می كنند.»

 



برادری با محبت پدرانه

این روزهای آقا یوسف را نبین كه در 43 سالگی موهای سپید در سر و صورتش خودنمایی می كند. قدم كه در این راه گذاشت، یك جوان 23 ساله بود. به همین دلیل بچه ها از همان اول عادت كردند او را «داداش» صدا بزنند. او شد داداش یوسف بچه های بهشت امام رضا (ع) اما درست تر این است كه بگوییم در 20 سال گذشته، محبت پدری را در حق آنها تمام كرده. خوب كه نگاه كنی، بیشتر از آنكه كنار خانواده خودش باشد، اوقاتش را صرف بچه های بهشت امام رضا (ع) می كند، بیشتر از آنكه پدر فرزند خودش باشد، در حق بچه های موسسه، پدری می كند و تحمل هر چیزی را دارد جز نگاه چپ و توهین به فرزندانش و كم لطفی در حق آنها.



با همین روحیه بود كه بعد از بی مهری مسئولان و برخی مشتریان یك استخر نسبت به بچه های معلول بهشت امام رضا (ع)، به آنها قول داد یك استخر مجهز اختصاصی برایشان خواهد ساخت. با حمایت پرشور مردم، نهادهای حمایتی و برنامه های تلویزیونی، اما خدا بسیار بیشتر از آنچه داداش یوسف به بچه ها قول داده بود، به آنها هدیه داد؛ مجموعه مجهز 7هزار متر مربعی كه بعد از 5سال به ثمر رسید و هفته قبل به عنوان بزرگترین مجموعه ورزشی تفریحی معلولان افتتاح شد، حالا علاوه بر استخر و مركز آب درمانی شامل سالن بدنسازی، سالن ورزش توانیابی، فیزیوتراپی و توانبخشی، دندانپزشكی ویژه معلولان، كارگاه مونتاژ عصا، ویلچر و واكر و... است و برای 100نفر ایجاد اشتغال خواهد كرد. البته یوسف اصلانی تاكید كرده برخلاف آن اتفاق تلخ، در این مركز معلولان از سایر افراد جدا نمی شوند: «این مركز این نكته را به همه یاد می دهد كه وضعیت ظاهر و نداشتن دست و پا، باعث جدا شدن انسان ها از یكدیگر نمی شود.»

 



مگر كسی از خانه اش ترخیص می شود؟

متولیان بهشت امام رضا (ع) به تمام نیازهای فرزندان بهزیستی در تمام مقاطع زندگی شان فكر كرده اند و برایش برنامه و راهكار دارند كه یكی از مهم ترین آن ها، رفع كابوس 18 سالگی است. همان مقطعی كه برای این بچه ها مساوی است با ترخیص و خداحافظی از خانه و خانواده ای كه از كودكی با آن خو گرفته اند و ورود به جامعه ای كه هیچ پشت و پناهی در آن ندارند.

داداش یوسف و رفقایش اما دور این قاعده دوست نداشتنی را در بهشت امام رضا (ع) خط كشیده اند: «مگر كسی از خانواده اش ترخیص می شود؟ روال در خانواده ها به این ترتیب است كه بچه ها درس می خوانند و بزرگ می شوند تا به مرحله ازدواج می رسند. تازه حتی بعد از ازدواج هم گرچه در ظاهر خانه را ترك می كنند اما هرگز از خانواده جدا نمی شوند. با همین نگاه، اساس كار ما در شعبه های 3 گانه بهشت امام رضا (ع)، بر سه اصل تحصیل، اشتغال و ازدواج فرزندان استوار است و تا شرایط ازدواج بچه ها فراهم نشود، از خانواده جدا نمی شوند، مگر اینكه خودشان تمایل داشته باشند. كه این موضوع هم شرایط خاص خودش را دارد و با تحقیق، حمایت و نظارت موسسه صورت می گیرد. بنابراین 18 سالگی هرگز به معنی خداحافظی با فرزندان تحت پوشش نیست. ما بعد از مقطع دیپلم هم، كاملاً بچه ها را حمایت می كنیم؛ هركدام به تحصیلات دانشگاهی علاقه داشته باشند، در این مسیر مورد حمایت قرار می گیرند. آن دسته از بچه ها هم كه علاقه و استعدادشان بیشتر معطوف به بازار كار است، با حمایت موسسه مشغول كار می شوند. نوبت به ازدواج هم كه می رسد، من و همسرم كه در تمام این سال ها همراه و حامی من در راه خدمت به این بچه ها بوده، برای پسرهایمان به خواستگاری می رویم و سر و سامانشان می دهیم.»

انتهای پیام/
منبع خبر:
خبرگزاری فارس
   تاریخ: ۱۰:۳۷ - ۰۷/۱۲/۱۳۹۹   بازدید: ۱۶۰